گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد اول
کیفیّت اتّصال سند فقیر به مشایخ مرحوم میرزا محمّد مهدی مشهدی[1988]







و دیگر: عالیجناب فواضل اکتساب معلی القاب، عالم فاضل کامل آخوند ملا حمزه قائنی است، که از ایشان اجازه گرفته‌ام به جهت تعدد طرق به آثار ائمه انام علیهم السلام، و اتّصال سند روایت به مشایخ عظام کرام، جناب مستطاب فاضل کامل صفی، و عالم عامل متقی و فیّ، جامع المعقول و المنقول، الفاضل الربانی و العالم الصمدانی، المرحوم الواصل الی رحمة ربه الغنی، الشهید الثالث بل الرابع، المیرزا محمّد مهدی الموسوی الاصفهانی، المجاور فی المشهد الرضوی- قدس سره العلی- و هذه صورتها:
ص: 652
بسم اللّه الرحمن الرحیم
الحمد للّه الذی أسّس أساس الدّین، و دلّنا علیه بنور الیقین، و منّ علینا بشریعة خاتم النبیّین، الّذی عرج بجسمه الی سدرة المنتهی، المخاطب بخطاب «لولاک لما خلقت الأفلاک»[1989]، النور المبین و الصراط المستبین، صلّی اللّه علیه و علی آله الأئمة المرضیّین، ما دامت السموات و الأرضین، و بعد: فیقول الفقیر[1990] الحقیر إلی اللّه الغنی، حمزة ابن سلطان محمّد القائنی الخراسانی مولدا، و الطبسی مسکنا- هداهم اللّه سواء الطریق و أذاقهما من رحیق التحقیق- لما کانت عادة مشایخنا و أسلافنا الإستجازة فی نقل أخبار الأئمة الأطهار لإتصال السلسلة الیهم- صلوات اللّه علیهم اجمعین- و کان ذلک مما یتبرّکون به لدیهم، و کان ممن تأهّل لأخذ الإجازة فی هذا الآن العالم العامل، الرافع مراتب العلم إلی غایة القصوی، البالغ منزلته إلی مرتبة الإجتهاد و الفتوی، نور حدقة الفضل و الکمال، و نور حدیقة العزّ و الجلال، ناشر أحکام الشریعة أبا عن جدّ، المولی المعظّم[1991] آقا احمد- رفعه اللّه إلی أعلی درجات الکمال و وفّقه إلی ارتقاء مدارج الفضل و الإفضال، ابن الفاضل الکامل، العلّامة المجتهد فی الفروع و الأصول، المرحوم المغفور، الواصل إلی رحمة اللّه الغفور، آقا محمّد علی الشهیر بهبهانی- روح اللّه روحه- فأجزت له ان یروی عنّی الأخبار المرویة عن النبیّ المختار، و الأئمة الأطهار سیّما الکتب الأربعة المشهورة فی الأعصار
ص: 653
و الأمصار، بل جملة کتب أصحابنا الأبرار،- أسکنهم اللّه دار القرار- من العلوم العقلیّة و النقلیّة مما رویته عن شیخی و معتمدی، قطب فلک السیادة و مرکز دائرة السعادة، أفضل الحکماء و المتکلّمین، أعلم العلماء و المتشرّعین، الشهید الثالث، المؤیّد بتأییدات السبحانی، المرحوم المغفور، المیرزا[1992] محمّد مهدی الحسینی الموسوی الخراسانی، عن شیخه و استاده الشیخ محمّد حسین العاملیّ- عامله اللّه بلطفه الخفیّ و الجلیّ- عن شیخه و أستاده آقا بهاء الدین محمّد، عن شیخه میرزا بدر الدّین محمّد، عن الشیخ محمّد الحرّ العاملیّ، و طریقه إلی الائمة المعصومین فی الوسائل مسطور، و عن شیخه و استاده الشیخ محمد مهدی الفتونی النجفی، عن شیخه ملا أبو الحسن، عن شیخه شیخ الإسلام و المسلمین ملّا محمّد باقر المجلسی- قدس سره- و طریقه إلیهم علیهم السلام فی البحار مذکور، و عن شیخه و استاده قدوة المدقّقین سمّی خامس الائمة المعصومین، جدّ جناب المستجیز آقا محمّد باقر الشهیر به (بهبهانی) آیة اللّه فی العالمین، و طریقه إلیهم- علیهم السلام- معروف بشرط رعایة غایة الإحتیاط کما شرط علیّ أساتیدی و مشایخی، و ألتمس منه ان لا ینسانی من الدّعاء فی مظانّ الإستجابة.[1993]












________________________________________
[1] ( 1) دیوان امیر المؤمنین: 53.
[2] ( 1) سوره انعام، آیه 11.
[3] ( 2) سوره نمل، آیه 69.
[4] ( 3) سوره حج، آیه 46.
[5] ( 4) مکارم الأخلاق: 240.
[6] ( 5) مکارم الأخلاق: 240.
[7] ( 1) مکارم الأخلاق: 240.
[8] ( 1) ربیع الأبرار: 2/ 393.
[9] ( 1)« القصه: امور سلطنت با زیاده از چهارصد نفر است، و تا بر امری از کلّی و جزئی تمام متّفق نشوند در مملکت جاری نشود و آنچه قرارداد شود در کتب ضبط کنند و در میان رعیّت منتشر سازند، و آن کتب را آئین نامند، و فی الحقیقه اگرچه آئین ایشان در ظاهر مانند مار خالی از صفائی نیست، و لکن چون تصوّر کنی بجز خدعه و مکر چیز دیگر در آن نیست، و تمام ناشی از آن است که عجله در مزاج ایشان نیست، آنچه را که سایر فرق در روزی کنند ایشان در سالها به انجام رسانند».
کتاب حاضر: 2/ 781
[10] ( 2)« و حق آن است که در امور مملکت‌داری آنچه از اتّفاق می‌شود از چیز دیگر نمی‌شود، و فرقه انگریز اگرچه به ظاهر در دین حضرت عیسی علیه السلام‌اند، و لکن به جز آنکه در کلیساها ناقوس زنند و هفته‌ای یکبار در روز یکشنبه بعضی از عوام الناس و تهیدستان به معابد روند، چیزی دیگر از احکام در میان ایشان مشهود نیست ...». کتاب حاضر: 2/ 784- 785
[11] ( 1) کتاب حاضر: 1/ 186.
[12] ( 2) کرام البرره: 1/ 100.
[13] ( 1) اعیان الشیعة: 3/ 136.
[14] ( 1) دائرة المعارف اسلامی: 1/ 540.
[15] ( 2) ریحانة الأدب: 3/ 399.
[16] ( 1) سمت: هیئت.( فرهنگ معین)
[17] ( 2) احفاد امجاد: نوادگان بزرگوار.( فرهنگ معین)
[18] ( 1) چند:« د».
[19] ( 1) مجلسی اوّل.
[20] ( 1) صوبه‌دار: استاندار.
[21] ( 1) اختین مکرّمتین: دو خواهر گرامی.
[22] ( 1) نویسنده.
[23] ( 1) شرذمه‌ای: قلیلی، مقدار کمی.
[24] ( 1) هم‌سبقان: هم‌شاگردی‌ها، هم‌درسان.
[25] ( 2) و آقا محمد کاظم زید فضله:« ب».
[26] ( 3) جزئیّه:« الف».
[27] ( 1) عالیجاه آقاجان خان مکری:« د».
[28] ( 2) عالی‌جاه: در« الف» نیامده است.
[29] ( 1) ایّام: در« الف» نیامده است.
[30] ( 1) حسین:« الف».
[31] ( 1) گازر: رخت‌شوی، لباس‌شوی.
[32] ( 1) در: در« د» نیامده است.
[33] ( 1) سوانحات: رویدادها.
[34] ( 2) اطوار: حالات.
[35] ( 1) سیه:« د».
[36] ( 1) یکی از شهرهای قدیمی و معروف از نظر آثار تاریخی، و مرکز علمی و تشیع در هند، فعلا پایتخت ایالت اوتر پرادش است.
[37] ( 1) مقدمه: واقعه، رویداد، حادثه.
[38] ( 2) اشاره شده به آن.
[39] ( 1)»Hoolkar « اسم یک مرد در زبان پنجابی و سندهیا»Sindhia « اسم یک زن است.
[40] ( 2) مقدمه: حادثه، واقعه.
[41] ( 1) گورنر دستک:« ب».
[42] ( 1) اهرام مصر.
[43] ( 1) مؤالفت: انس گرفتن، خو گرفتن.
[44] ( 1) قرب: نزدیک.
[45] ( 2) این:« الف».
[46] ( 1) در« ب» قبل از بسمله چنین آمده است:
« هو اللّه تعالی شانه العزیز، و به استعانتی و علیه توکّلی».
[47] ( 2) سپاس مر خدائی را که دانشمندان را وارثان انبیاء قرار داد، و خامه آنان را بر خون شهدا برتری داد، و درود بر آقای پیامبران محمّد و آل او که آقای اولیائند.
پروردگارا! بر دانش من بیفزا، و مرا به نیکان ملحق گردان، و مرا تنها مگذار، زیراکه تو بهترین وارثانی.
[48] ( 3) سیر: روشها، منشها( جمع سیره).
[49] ( 4) تحریر: نوشتن.
[50] ( 1) ممتحن: امتحان شده.
[51] ( 2) محن: رنجها( جمع محنت).
[52] ( 3) به: در« د» نیامده است.
[53] ( 4) خلّان: دوستان( جمع خلیل).
[54] ( 5) زیارت:« الف، ب».
[55] ( 6) معرّی: برهنه، خالی.
[56] ( 7) متّعظان: پند پذیران، نصیحت گوش دهندگان.
[57] ( 8) تذکره: یادآوری، تذکّر.
[58] ( 1) ذکر سلسله شریف بزرگوار، دو دانشمند عامل کامل فاضل پرهیزگار پاک شایسته زاهد با تقوی، دو مجتهد مطلقی که در جمیع آفاق مشهورند.
دو عالمی که فضلشان بر هیچ دانشمند و جاهلی قابل انکار و بر هیچ پست و والائی قابل چشم‌پوشی نیست.
پیشینیان و متأخران به بزرگواری مقام آن دو معترفند.
منظور آن صاحب خصال روشن؛ ملّا محمد تقی مجلسی و آن صاحب مقام نیکو ملّا محمد صالح مازندرانی است. خداوند آن دو را با ائمه اطهار محشور نماید، به حق محمّد و خاندان نیکوکارش که درود خداوند جبّار بر آنان باد.
[59] ( 2) بدین جهت این کوچکترین بندگان، برای روشن ساختن مقصود[ بیان احوال این دو سلسله] مختصری ...
[60] ( 1) قرّه باصره: نور چشم.
[61] ( 2) خواقین( جمع خاقان): لقب پادشاهان قاجار بوده است.
[62] ( 3) شهنشاهی:« ج، د».
[63] ( 4) هزبر: پهلوان، دلیر.
[64] ( 5) رزین: محکم، گرانمایه، متین، اندیشه استوار.
[65] ( 6) عجزه: ضعیفان، ناتوانان( جمع عاجز).
[66] ( 7) شیم: خلقها، طبیعتها، عادتها( جمع شیمه).
[67] ( 8) اولوا السیف و القلم: صاحبان شمشیر و قلم.
[68] ( 9) شعر:« الف، ب».
[69] ( 1) اراده:« ج، د».
[70] ( 1) منظور احوال خود مؤلف است.
[71] ( 2) اطوار: روش‌ها( جمع طور).
[72] ( 3) انگلیس»England «.
[73] ( 4) کمپانی»Company «.
[74] ( 1) مشیّد: محکم و استوار کننده.
[75] ( 2) سوره حدید( 57): 21.
[76] ( 3) ترجمه: و این فضل خداست که بر هرکسی خواهد عطا فرماید، و فضل و کرم خدا بسیار عظیم است.
پروردگار! این برکت را تا روز رستاخیز در این خاندان مستدام بدار، بحق محمّد و خاندانش که درود خدا بر ایشان باد.
[77] ( 1) در نسخه خطّی شرح من لا یحضره الفقیه« روضة المتقین جلد 1» و در آغاز و پایان کتاب الصلاة چنین آمده است:« یقول المفتقر الی رحمة ربّه الغنی محمّد تقی بن علی الملقّب بالمجلسی ...» و مشهور( مقصود علی) ثبت نموده‌اند.
[78] ( 2) به: در« د» نیامده است.
[79] ( 1) را: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[80] ( 2) اوان: در« د» نیامده است.
[81] ( 3) نقد: در« د» نیامده است.
[82] ( 4) غاز نام سکه‌ای است و آن جزئی از اجزاء قران قدیم است و هر یکصد و هشتاد غاز برابر یک قران است که مساوی یک ریال می‌باشد.( دهخدا)
[83] ( 5) بکی منسوب به بک، کلمه بک مخفّف بیک است، به معنی بزرگ و در آخر اسماء ترکی درآید، به جهت تعظیم و تکریم، و هم ردیف خان باشد، این کلمه را که به خطا بیک نویسند؛ لقب کسانی بوده است که پایه آنان پائین مرتبه پاشا بوده است.( دهخدا)
[84] ( 6) اخراجات: مخارج.
[85] ( 1) کلیل: کند.
[86] ( 2) این:« د».
[87] ( 3) مجلسی اوّل رضوان اللّه علیه.
[88] ( 1) مآثر اقلام: آثار قلمی.
[89] ( 2) حدیقة المتّقین فی معرفة احکام الدین، رساله‌ای است به فارسی برای عمل مقلّدین تألیف مولا محمّد تقی بن مقصود علی اصفهانی متوفّای( 1070 ه) که رساله‌ای در عبادات، و بخشی از معاملات است. و در سال 1265 هجری در هند به چاپ رسیده است.
( ذریعه: 6/ 389)
[90] ( 3) روضة المتّقین فی شرح اخبار الأئمة المعصومین، تألیف مولی محمد تقی بن مقصود علی مجلسی اصفهانی، شرح مزجی متوسطی است بر کتاب من لا یحضره الفقیه شیخ صدوق، با بیان حال اسانید و اشاره به صحت و سقم حدیث. این کتاب اخیرا به همّت بنیاد فرهنگ اسلامی کوشانپور در 14 مجلد چاپ شده است.
[91] ( 4) منظور لوامع صاحبقرانی است.
[92] ( 5) طولانی شدن کلام.
[93] ( 1) مطاف: محل طواف.
[94] ( 2) محک: سنگی که به وسیله آن عیار طلا را تعیین می‌کنند.
[95] ( 3) متبحّر: متخصص.
[96] ( 4) لبیب: عاقل، خردمند.
[97] ( 1) ملّا محمد تقی مجلسی.
[98] ( 2) کم‌نظیر.
[99] ( 3) سوره بقره( 2): 201.
[100] ( 4) تموّل: توانگری، مالداری.
[101] ( 5) مخلّف: بجا مانده.
[102] ( 6) علیه الرحمة:« ج، د».
[103] ( 1) صوری: ظاهری.
[104] ( 1) الملّا:« د».
[105] ( 2) حباله: قید، بند، حباله نکاح: قید ازدواج.
[106] ( 3) حلیله: همسر.
[107] ( 4) نامیده شده به نام پدرش.
[108] ( 1) نقاوه: نخبه، برگزیده.
[109] ( 2) عوام:« د».
[110] ( 3) ملجاء: پناهگاه.
[111] ( 4) کافّه انام: همه مردم.
[112] ( 5) بوده:« د».
[113] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[114] ( 1) عنوان:« ب».
[115] ( 2) ملّا محمّد تقی:« د».
[116] ( 1) خالو: دائی.
[117] ( 1) و: در« د» نیامده است.
[118] ( 2) أصم: کر، ناشنوا.
[119] ( 3) دختر و باکره:« د».
[120] ( 4) ملا محمّد تقی مجلسی.
[121] ( 1) تصلّبش: پافشاریش.
[122] ( 2) مجلسی دوّم.
[123] ( 3) و: در« د» نیامده است.
[124] ( 1) ذکر:« ب».
[125] ( 2) و از:« د».
[126] ( 1) متولّد:« الف».
[127] ( 2) مقدمه: حادثه، واقعه.
[128] ( 3) خوانساری.
[129] ( 4) عنوان:« ب».
[130] ( 5) گیلانی.
[131] ( 1) من بعد: بعد از این.
[132] ( 2) مازندرانی.
[133] ( 3) عنوان: در« ج، د» نیامده است.
[134] ( 4) ملّا محمّد تقی.
[135] ( 5)Hooghly .
[136] ( 6) و: در« ج، د» نیامده است.
[137] ( 7) شهر مقدّس هندوها، که در ایالت اوتارپرادش»Uttarpradesh « واقع است.
[138] ( 1) مقتصری:« د».
[139] ( 2) مخمور: کسی که از نوشیدن خمر مست گردیده.
[140] ( 1) اعالی و ادانی: بزرگان و کوچکان.
[141] ( 2) بسیار: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[142] ( 3) که:« د».
[143] ( 1) اصفهان:« ب».
[144] ( 2) عنوان:« ب».
[145] ( 1) متخذ از آیه: 21، سوره حدید( 57).
[146] ( 2) قصوی: قلّه بلند و نهایت درجه.
[147] ( 3) جزء.
[148] ( 1) پادشاه:« د».
[149] ( 2) مرحوم آقا محمد علی بهبهانی.
[150] ( 1) شیم: عادتها( جمع شیمه).
[151] ( 2) در اصفهان معلوم شد که فاضل مذکور، مرحوم مغفور، فاضل ربّانی، میر محمّد حسین پسر میر محمّد صالح خاتون آبادی است.( از حاشیه نسخه الف)
[152] ( 3) است:« د».
[153] ( 1) نموده:« د».
[154] ( 2) عنوان:« ب».
[155] ( 1) صلی اللّه علیه و آله: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[156] ( 1) نوشته: در« د» نیامده است.
[157] ( 2) یک‌هزار و پانصد:« الف، ب، ج».
[158] ( 3) است:« د»، صلّی اللّه علیه و آله: در« د» نیامده است.
[159] ( 1) اعتقادات:« د».
[160] ( 2) چهار کتاب حدیث عبارتند از:
1- کتاب شریف« کافی» تألیف: محمّد بن یعقوب کلینی رازی، متوفّی سنه 328 یا 329 هجری.
2- کتاب شریف« من لا یحضره الفقیه» تألیف: محمّد بن علی بن بابویه قمّی ملقّب به شیخ صدوق، متوفّی سنه 381 هجری.
3- کتاب شریف« تهذیب الاحکام» تألیف: محمّد بن حسن ملقّب به شیخ طوسی، متوفّی سنه 460 هجری.
4- کتاب شریف« استبصار» تألیف: محمّد بن حسن طوسی، متوفّی سنه 460 هجری
[161] ( 1) ضرور: لازم.
[162] ( 1) اوّل:« د».
[163] ( 1) باید: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[164] ( 1) چو:« د».
[165] ( 2) منظور تصرف در آن مال است.
[166] ( 3) سوره واقعة( 56): 10 و 11.
[167] ( 1) نماز:« د».
[168] ( 1) بدون:« الف، ب».
[169] ( 1) یک ششم هر چیز.
[170] ( 2) هفت: در« الف، ب، د» نیامده است.
[171] ( 3) طباع: نهادها، سرشت‌ها( جمع طبع).
[172] ( 1) سلاسل: زنجیرها( جمع سلسله).
[173] ( 2) أمّ ولد: کنیزی که از مولای خود آبستن شود، در اصطلاح فقهی کنیزی را گویند که از مالک خود اولاددار شده باشد، و جایز نیست که مالک در حیات خود آن کنیز را بفروشد؛ و بعد از مرگ مالک کنیز آزاد می‌شود، و به کسی به ارث نمی‌رسد.
[174] ( 1) حسینی: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[175] ( 1) اولوا الالباب: صاحبان عقل.
[176] ( 2) دمی تغافل: لحظه‌ای غفلت.
[177] ( 3) عنوان: در« د» نیامده است.
[178] ( 4) طویّت: روشن ضمیر.
[179] ( 1) زبدة المجتهدین: در« د» نیامده است.
[180] ( 2) خاتون آبادی.
[181] ( 1) نقاوه: برگزیده، منتخب.
[182] ( 2) مصطبه: مکانی گویند که از سطح زمین یا کف اطاق اندکی بلندتر باشد و بر آن نشینند، و مقصود این است که: صدر نشین مجلس تعلیم و تدریس است.
[183] ( 3) انجاح: برآوردن.
[184] ( 4) رشحات: قطره‌ها( جمع رشحه).
[185] ( 5) در اصفهان به خدمت ایشان رسیدم یکی مرحمت و غفران مآب میرزا محمد علی است، و دیگری عالیجناب نقاوة الانجاب، علّامی میرزا حسن و چند صبیه مکرّمه.( از حاشیه نسخه الف)
[186] ( 1) میر محمد هادی:« ب، ج».
[187] ( 1) مانند نور در تاریکی‌ها.
[188] ( 1) و درویشی: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[189] ( 2) سوره زمر( 39): 10.
[190] ( 1) افضال: بخشش، احسان کردن.
[191] ( 2) مجلسی.
[192] ( 3) هم سبق: هم درس.
[193] ( 4) می‌نمود:« ب».
[194] ( 1) جبهه: پیشانی.
[195] ( 2) متحمل:« الف».
[196] ( 3) عقده لم ینحل: مشکل غیرقابل حلّ.
[197] ( 1) افقری: فقیرتری.
[198] ( 2) سوره نجم( 53): 39.
[199] ( 3) عنوان: در« ج، د» نیامده است.
[200] ( 1) مزار مرحوم آقا محمد هادی در اصفهان در مقبره جنّت و رضوان آرامگاه آخوند ملّا محمّد تقی و ملّا محمّد باقر مجلسیان است، به زیارت آن مراقد مطهره مشرف شدم.( از حاشیه نسخه الف)
[201] ( 1) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[202] ( 1) صبایا: دختران( جمع صبیّه).
[203] ( 2) ترویج کننده دین در اوائل قرن دوازدهم.
[204] ( 1) ذکر آقا محمّد سعید متخلص به اشرف رحمه اللّه:« ب».
[205] ( 1) تفتازانی.
[206] ( 2) الغایت:« د».
[207] ( 1) مرحوم: در« د» نیامده است.
[208] ( 2) صوبه‌دار: استاندار.
[209] ( 3) کدخدائی.
[210] ( 1) شهری در ایالت گجرات»Gujrat «.
[211] ( 2) در زمان قبل نوّاب و راجه‌های هندی، افسران ارتش را اینطور خطاب می‌کردند.
[212] ( 1) دکهن یا دکن: ولایتی است در جنوب هند که پایتخت آن حیدرآباد است، و به اعتبار جهات چون در جنوب واقع شده« دکن» گویند، و هندیان آن را با هاء« دکهن» نویسند، امّا آن را تلفّظ نکنند.
[213] ( 2) گنج به معنی محلّه و خزانه است، معمولا در هند و پاکستان اسم محل‌ها را با پسوند« گنج» نامگذاری می‌کنند.
[214] ( 1) پسر:« ب، ج».
[215] ( 2) است: در« ب، ج» نیامده است.
[216] ( 3) جناب: در« د» نیامده است.
[217] ( 1) و در:« د».
[218] ( 2) الاسرار المرفوعة: 254، یعنی: فرار از چیزی که انسان طاقت آن را ندارد از روش پیامبران است.
[219] ( 1) تصویر: عکس.
[220] ( 2) می‌کشد:« د».
[221] ( 1)« اردل» یا« آردل» اسمی است روسی برای پیشخدمت و فرّاشی که مأمور فراخواندن و احضار سپاهیان، یا متهمان و گناهکاران است. آردل باشی: رئیس آردلان.
[222] ( 1) طاب ثراه:« ب».
[223] ( 1) ملقّب به بحر العلوم.
[224] ( 2) علامه مجدّد استاد الکل آقا محمد باقر بن محمد اکمل ملقّب به وحید بهبهانی قدس سره الشریف.
[225] ( 3) آقا محمد علی بن محمد باقر بهبهانی رضوان اللّه تعالی علیه.
[226] ( 4) سامی: بلند.
[227] ( 5) اعزاز: عزیز داشتن، گرامی داشتن.
[228] ( 1) غفرآن مآب: در« د» نیامده است.
[229] ( 1) مرحوم ملّا محمّد صالح مازندرانی رحمه اللّه.
[230] ( 2) آخوند: در« د» نیامد.
[231] ( 3) ملّا:« الف».
[232] ( 1) توقیر: بزرگ داشتن.
[233] ( 2) می‌گذراندند:« د».
[234] ( 3) صدر الممالک:« ب».
[235] ( 1) در حاشیه نسخه« ب» چنین آمده است:« ... و جناب میرزا محمد آراسته به جمیع مناقب، و در فضل و کمال مسلّم، و صبیّه مرضیّه نواب مستطاب، شاهزاده اعظم محمّد ولی میرزا ابن خسرو صاحبقران فتحعلی شاه در حباله آن جناب است. م ع».
[236] ( 2) صدارت منصبی بوده است در عهد صفویّه، و وظیفه صدر اعظم تعیین حکّام شرع و مباشرین اوقاف، ... و غیره بود.
[237] ( 3) نقار: نزاع، جدال، ستیزه، کینه، عناد، دشمنی.
[238] ( 1) و آن جناب در شیراز به رحمت ایزدی پیوست.( از حاشیه نسخه ب)
[239] ( 1) پناه مجتهدین، کسی که رواج داده دین را در اوائل قرن دوازده، و هیچ کس از صاحبان بصیرت منکر فضل او نیست.
[240] ( 2) مانند آفتاب وسط روز. ضرب المثلی است که در بیان شدّت وضوح امری زده می‌شود.
[241] ( 1) صماخ: پرده گوش.
[242] ( 2) اضمحلال: از بین رفتن.
[243] ( 3) کنایه از« ادعای علم و فضل کردن» است.
[244] ( 1) قمی مشهور به: در« د» نیامده است.
[245] ( 2) رسانیده است:« د».
[246] ( 1) و از:« د».
[247] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[248] ( 2) مصرع: در« د» نیامده است.
[249] ( 1) صیت: آوازه، شهرت.
[250] ( 2) و در:« د».
[251] ( 3) و کم:« د».
[252] ( 1) و در:« د».
[253] ( 2) منادمه: همنشینی.
[254] ( 3) خصوص: در« د» نیامده است.
[255] ( 4) سوره جاثیه( 45): 29.
[256] ( 1) مبسوطه:« د».
[257] ( 2) اگر: در« د» نیامده است.
[258] ( 3) و افاضل:« د».
[259] ( 1) و در آنجا:« د».
[260] ( 2) عاقی عاقی:« د».
[261] ( 3) آقا محمد جعفر.
[262] ( 1) نسق: نظم دادن، مرتّب کردن.
[263] ( 2) بلوک: ناحیه‌ای شامل چند قریه، ده و دهستان را گویند.
[264] ( 3) غاشیه بر دوش: مطیع، فرمانبردار.
[265] ( 1) انصرام: پایان، اتمام.
[266] ( 2) استجلو: یا« استاجلو» ایلی است ترک در عهد صفویّه که محتملا محلّ اصلی آنان در ناحیه قارص- که شهری است قدیمی و امروزه در کشور ترکیه در کنار رود« قارص چای» قرار دارد و سابقا جزو قفقاز محسوب می‌شد- بوده است و در 931 هجری قمری رئیس آنان محمد خان بن میرزا بیک خلیفه که با شاه ایران خویشی سببی داشت به حکومت دیار بکر منصوب شد.( فرهنگ معین)
[267] ( 3) محمّد نقی:« ب».
[268] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[269] ( 1) طاعون: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[270] ( 1) آقا محمّد علی.
[271] ( 2) قم.
[272] ( 1) نام دیگر سنندج.
[273] ( 2) ناحیه‌ای است در جنوب سنندج.
[274] ( 3) جرّار: انبوه، بسیار.
[275] ( 4) سوره بقره( 2): 249.
[276] ( 1) کرمانشاه.
[277] ( 2) آقا محمّد علی.
[278] ( 3) زاویه خمول: گوشه تنهائی و تاریکی و عزلت.
[279] ( 1) هیچگاه، هرگز.( در جمله منفی)
[280] ( 2) و: در« ب، ج» نیامده است.
[281] ( 3) سیاست: مجازات.
[282] ( 4) گرفتار:« د».
[283] ( 5) گرفتن قسم شدید.
[284] ( 6) کرمانشاه.
[285] ( 1) ناس: مردم.
[286] ( 2) زیارات:« د».
[287] ( 3) ملا: آشکارا.
[288] ( 4) کتخدایان:« د».
[289] ( 5) که:« د».
[290] ( 6) مراعات می‌کنند.
[291] ( 1) سوره بقره( 2): 201.
[292] ( 2) شب جمعه بیستم شهر بیع الثانی: در« الف، د» نیامده است.
[293] ( 3) آقا محمد علی.
[294] ( 4) بحر العلوم.
[295] ( 1) نامیده شده به نام پدرش- هم‌نام پدرش.
[296] ( 2) صبا: کودکی.
[297] ( 3) صبیات: دخترها.
[298] ( 4) آقا محمّد علی طاب ثراه.
[299] ( 1، 2) آقا محمّد علی.
[300] ( 1، 2) آقا محمّد علی.
[301] ( 1) عدیّ بن حاتم بن عبد اللّه بن سعد الطائی، مشهور به سخاوت بوده، پسر حاتم طائی مشهور است، نصرانی بوده، بعد مسلمان شده، گویند 180 سال عمر کرده، و در سال 66 هجری درگذشته است. رجوع شود به تهذیب الکمال: 19/ 524.
[302] ( 2) عدی بن حاتم در کرم و بخشش دنباله رو پدر خود بود، و کسیکه مانند پدر خود باشد پس ظلم نکرده است. کنایه از آن است که مادرش ظلم نکرده است چون از حدود خود تجاوز نکرده و پسری مشابه پدر آورده است.
گویند این شعر رؤبة بن عجّاج- عجّاج لقب او بوده، و اسمش: أبو الشعثاء عبد اللّه ابن رؤبه بصری تمیمی سعدی است، او و پدرش از شاعران و رجزخوانان مشهوراند، و رؤبه- به ضمّ راء و سکون همزه و فتح باء و هاء ساکنه- در اصل اسم قطعه‌ای از چوب است که با آن ظرف می‌سازند- مانند کاسه و قاشق و بشقاب چوبی- و جمع آن( رئاب) است، و به همین اسم این شاعر نامگذاری شده است، مقیم بصره بوده و در همانجا در سال 145 هجری درگذشته است.
رجوع شود به: وفیات الاعیان: 2/ 303، و لسان المیزان: 2/ 572.
[303] ( 3) الماء: در« الف، ج، د» نیامده است.
[304] ( 1) العالی: در« الف، ج، د» نیامده است.
[305] ( 1) حدت فهم: تیزهوشی.
[306] ( 2) شب چهارشنبه.
[307] ( 3) از بیست و ششم تا هفتاد و هشت: در« د» نیامده است.
[308] ( 4) میرزای قمّی، چابلاقی:« د».
[309] ( 1) مقدس القاب:« ب».
[310] ( 2) ظل اللّه: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[311] ( 1) دیندار:« الف».
[312] ( 2) و لکن خدا نگذاشت تا اینکه نور خود را به منتهای ظهور و کمال رساند.
« متّخذ از آیه 32 سوره توبه».
[313] ( 3) شعر:« الف».
[314] ( 4) علّامه: در« ب، ج» نیامده است.
[315] ( 1) قرة العین: در« الف، ج، د» نیامده است.
[316] ( 2) سنه هزار و صد و نود و دو( 1192): در« ب، ج، د» نیامده است.
[317] ( 1) میر سیّد علی طباطبائی صاحب ریاض المسائل.
[318] ( 1) نور چشم گرامی آمحمود:« الف، د»، آقا محمود:« ج».
[319] ( 2) ولادت جناب آقا محمود سلّمه اللّه تعالی، در نوزده شهر شعبان المعظّم سنه( 1199) واقع شده.( حاشیه نسخه الف).
[320] ( 1) آقا: در« الف، ج، د» نیامده است.
[321] ( 2) نورچشمی:« د».
[322] ( 3) شهرستانی.
[323] ( 1) در سنه هزار و صد و نود و نه( 1199): در« ب، ج، د» نیامده است.
[324] ( 2) که: در« د» نیامده است.
[325] ( 3) هایله: ترسناک، وحشتناک.
[326] ( 4) و دو صبیّه از آن الی الآن بوجود آمده: در« ب، ج» نیامده است.
[327] ( 5) حسب الوصیّه:« الف، ب».
[328] ( 1) عنوان: در« الف» نیامده است.
[329] ( 2) قوه:« د».
[330] ( 1) معلّی: در« د» نیامده است.
[331] ( 2) الحاح: اصرار، پافشاری.
[332] ( 3) رسوخیّت: پایداری و استقامت.
[333] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[334] ( 2) انگلیس.
[335] ( 3) جای:« ب، ج».
[336] ( 1) دیگجوش: طعامی که برای فقیران طبخ می‌کنند، یا طعام عام که صوفیان در خانقاه یا در خانه مرشد دهند؛ بنذر و مانند آن.( دهخدا)
[337] ( 2) یاد:« ب، ج».
[338] ( 3) رحمه اللّه: در« الف، ج، د» نیامده است.
[339] ( 4) خود: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[340] ( 1) اولاد:« د».
[341] ( 1) صاحب کتاب« ریاض المسائل» که اخیرا در 2 مجلّد به طبع رسیده است.
[342] ( 2) در حاشیه نسخه( الف) چنین آمده است:
« جناب استادی آقا سیّد علی معزّ الیه در شب بیست و سیّم شهر محرّم الحرام سنه یک هزار و دویست و سی و یک هجری( 1231) در کربلای معلّی برحمت ایزدی پیوست و در سرداب جدّ امجد مابین پای شریف شهداء سعداء مدفون گردید و به فاصله چهل و سه( 43) یوم عمّه مکرّمه زوجه ایشان در آن ارض اقدس مدفون شد- تغمّدهما اللّه بغفرانه- و در غرّه ربیع الثانی سنه مزبوره جناب استادی میرزا ابو القاسم چاپلاقی که ذکرش در اجازات فقیر در این کتاب مسطور است در دار المؤمنین قم رحلت فرمود و در مقبره علماء در آن بلده مدفون است.
خود همان سال عالی جنابان سیّد علی محمّد، و سیّد لطفعلی مازندرانیین، أوّلی در کربلای معلّی، و دوّمی در کاظمین مرحوم شدند، و لهذا این عام را، عام الحزن گویند سزا است».( منه عفی عنه)
[343] ( 1) مشرق و مغرب.
[344] ( 2) السن:« د».
[345] ( 3) متّخذ از آیه 4 سوره جمعه( 62).
[346] ( 1) فقیه الزمان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[347] ( 2) حلیّ: زیور.
[348] ( 3) وداد: دوستی.
[349] ( 1) بحر العلوم.
[350] ( 2) العالی:« د».
[351] ( 3) آقا محمّد جعفر.
[352] ( 4) بودباش: منزل، مسکن.
[353] ( 1) یزد: در« الف، ج، د» نیامده است.
[354] ( 1) مشغولند:« ب».
[355] ( 2) عنوان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[356] ( 1) در خانه است:« د».
[357] ( 2) ظله:« الف، ب، ج».
[358] ( 3) سید علی طباطبائی صاحب« ریاض المسائل».
[359] ( 4) ایشان:« الف، ب، ج».
[360] ( 5) ملول و غمگین شد:« ب، ج، د».
[361] ( 1) برادر بزرگ وحید بهبهانی.
[362] ( 1) برادر وحید بهبهانی.
[363] ( 2) علّامی: در« د» نیامده است.
[364] ( 1) وحید بهبهانی.
[365] ( 2) لک: در زبان هندی به معنی« صد هزار» است.
[366] ( 3) واحد پول هندوستان.
[367] ( 1) به:« ج».
[368] ( 2) بود:« د».
[369] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[370] ( 2) برادر وحید بهبهانی.
[371] ( 1) طباطبائی« صاحب ریاض».
[372] ( 2) تبریزی:« ب».
[373] ( 3) حسن:« ب».
[374] ( 4) به تفصیل:« ب».
[375] ( 1) طباطبائی صاحب« ریاض».
[376] ( 2) مجاهد.
[377] ( 1) هند:« الف، ب، ج».
[378] ( 1) بلادها:« د».
[379] ( 1) انگلیس.
[380] ( 1) نام سابق منطقه غرب ایران.
[381] ( 2) خونده:« ب، ج».
[382] ( 1) مقصود این است که یعنی: خلاصة الحساب را درس گرفتم.
[383] ( 2) رحمة اللّه علیه:« ب».
[384] ( 3) آقا محمّد جعفر.
[385] ( 4) صانها اللّه عن جمیع الحدثان: در« الف، ج» نیامده است.
[386] ( 5) آقا محمّد علی پدر مرحوم مؤلّف.
[387] ( 1) قلّاش: فریبنده، مکّار.
[388] ( 2) شده‌اند:« د».
[389] ( 1) کرمانشاهان.
[390] ( 1) سرسلسله خاندان جلیلی کرمانشاه.
[391] ( 2) طایفه‌ای از ایلات کرد ایران.
[392] ( 3) یا کرکوتی، چنانکه آقا بزرگ در« الکرام البررة: 2/ 697 و 701» از آنها نام برده و کرکوتی خوانده است.
[393] ( 4) بی‌ساخته: بی‌پیرایه، خوش‌رو.
[394] ( 1) و دیگر:« د».
[395] ( 2) مازندرانی: در« الف» نیامده است.
[396] ( 3) کزّاز: دهستانی از منطقه اراک.
[397] ( 4) کزّازی.
[398] ( 1) بی‌بهره‌اند:« الف».
[399] ( 1) کرمانشاهان، عنوان: در« الف» نیامده است.
[400] ( 2) هیچوقت.
[401] ( 1) سوره انشراح( 94): 6.
[402] ( 2) است: در« د» نیامده است.
[403] ( 1) کرمانشاهان.
[404] ( 2) کلهر: یکی از ایل‌های کرد ایران است که تقریبا ده هزار خانوار است.
[405] ( 3) زنگنه: نام طایفه‌ای از ایلات کرد ایران است.
[406] ( 1) استیفاء: حسابرسی، دار الاستیفاء: دیوان محاسبات.
[407] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[408] ( 1) علیه السلام: در« الف، ج» نیامده است.
[409] ( 1) دیدیم:« د».
[410] ( 1) رجوع شود به: بحار الانوار: 52/ 218.
[411] ( 1) رسیدم:« د».
[412] ( 2) بحر العلوم.
[413] ( 3) و: در« د» نیامده است.
[414] ( 4) شرح:« ج».
[415] ( 5) سیّد محسن اعرجی بغدادی، رجوع شود به اعیان الشیعة: 9/ 46.
[416] ( 1) و علمای آن دیار: در« الف، ج، د» نیامده است.
[417] ( 1) ابو القاسم نجم الدین جعفر بن حسن بن یحیی بن سعید حلّی مشهور به محقّق( 602- 676 ه)، یکی از علمای بزرگ شیعه است و دارای تألیفات مشهوری مانند« شرایع» و« معتبر» است.
[418] ( 2) آیة اللّه جمال الدین ابو منصور حسن بن سدید الدین یوسف بن علی بن مطهّر حلّی مشهور به علّامه حلّی( 648- 726 ه) یکی دیگر از مفاخر شیعه است که دارای تألیفات بسیار در علوم گوناگون می‌باشد، وی خواهرزاده محقّق حلّی است، و در نجف اشرف در جوار حضرت امیر- علیه السلام- مدفون است.
[419] ( 3) محمّد بن حسن بن یوسف بن علی بن مطهّر حلّی معروف به فخر المحقّقین، فرزند علّامه حلّی و صاحب« ایضاح الفوائد»، در سن ده سالگی به درجه اجتهاد رسید و در سال 771 هجری وفات نمود، در محل قبر وی اختلاف است.
[420] ( 4) محمّد بن احمد بن ادریس مشهور به ابن ادریس صاحب« سرائر»، از فقهای بزرگ شیعه است، در مدّت عمر و تاریخ فوت وی اختلاف است، عمر او را بین 25 تا 55 سال گفته‌اند، و تاریخ فوتش را 578 و 598 ه ذکر نموده‌اند.
[421] ( 1) ابو الفضائل جمال الدین سیّد احمد بن موسی بن جعفر مشهور به ابن طاووس، از فقهای نامدار شیعه و از نواده‌های دختری شیخ طوسی است، دارای تألیفات زیادی است که عدد آنها به 82 می‌رسد، در سال 673 ه دار فانی را وداع گفت، قبر شریفش در حلّه است.
[422] ( 2) نجیب الدین ابو ابراهیم محمّد بن جعفر بن أبی البقاء حلّی، معروف به( ابن نما) صاحب« مثیر الأحزان»، از فقهای شیعه و استاد محقّق حلّی است، متولّد 567 هجری است، در سال 645 ه در مراجعت زیارت غدیر از نجف اشرف در حلّه وفات یافت، عمر شریفش را بیش از هشتاد سال ذکر نموده‌اند.
[423] ( 3) ابو زکریّا یحیی بن احمد بن یحیی بن حسن بن سعید هذلی معروف به یحیی بن سعید حلّی، وی پسر عموی محقّق حلّی و سبط ابن ادریس است، از فقهای نامدار شیعه و از اساتید علّامه حلّی می‌باشد،« الجامع للشرائع» از تألیفات اوست، متولّد 601 و متوفّای 689 ه است.
[424] ( 4) ابو حسین ورام بن ابی فراس، نسبش به مالک اشتر می‌رسد، از فقهای بزرگ شیعه، و پدر بزرگ مادری سید بن طاووس می‌باشد، تألیف مشهورش« تنبیه الخواطر و نزهة النواظر» معروف به مجموعه ورام است، در سال 605 هجری در حله وفات نموده.
[425] ( 5) احمد بن محمّد اردبیلی نجفی مشهور به مقدّس اردبیلی از فقهای بزرگ و مفاخر شیعه است، ضرب المثل تقوی و قداست و از کسانی است که خدمت حضرت حجت آقا امام زمان عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف رسیده است، وی آن‌چنان در زهد و تقوی زبانزد همگان بود که کسی را یارای خرده‌گیری بر وی نبود و گفتار و کردارش مقبول و مورد استناد بوده، و از این جهت برخی از صوفیان چون نتوانستند ایرادی از وی بگیرند، در انتساب کتاب« حدیقة الشیعة» به وی تشکیک کردند تا شاید از این راه بتوانند از افشاگریش در کتاب مزبور آسوده خاطر گردند، در سال 993 هجری در نجف اشرف وفات نمود و در حجره‌ای متّصل به رواق شریف حضرت مولی الموحّدین امیر المؤمنین- علیه السلام- مدفون گشت.
[426] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[427] ( 2) بحار الأنوار: 42/ 29.
[428] ( 3) سیّد محمّد مهدی بحر العلوم.
[429] ( 4) به: در« د» نیامده است.
[430] ( 5) سال( 1210) هجری.
[431] ( 1) که:« د».
[432] ( 2) آقا محمّد جعفر.
[433] ( 1) بحر العلوم.
[434] ( 2) آن: در« د» نیامده است.
[435] ( 1) سیّد محمّد مهدی طباطبائی نجفی بحر العلوم.
[436] ( 2) الدرّة المنظومة: در فقه، تالیف سیّد محمّد مهدی بن سیّد مرتضی طباطبائی بروجردی بحر العلوم، شامل تمام باب طهارت و باب صلات تا نماز طواف که معظم له به نظم کشیده، و در سال 1269 چاپ شده است، با آن‌که ناتمام است، امّا همین مقدار نام او را در زمره فقهای مشهور درآورده، بطوری که قریب به 30 نفر بر آن کتاب شرح نوشته‌اند.
رجوع شود به ذریعه: 8/ 109 و الأعلام: 7/ 113.
[437] ( 3) قبّه:« ب».
[438] ( 1) و: در« د» نیامده است.
[439] ( 2) در روز:« د».
[440] ( 3) بکاء: گریه.
[441] ( 4) طاب ثراه: در« د» نیامده است.
[442] ( 1) عنوان: در« الف» نیامده است.
[443] ( 1) فتحعلی شاه.
[444] ( 2) لقمان( 31): 15.
[445] ( 3) بجنسه: بعینه.
[446] ( 4) هم‌سبقان: هم‌کلاسی‌ها، هم‌دوره‌ای‌ها.
[447] ( 1) آل اعسم: از خانواده‌های مشهور در نجف اشرف‌اند اکثر آنان نابغه در علم و فضل و ادبند، بلکه از مجتهدین جلیل القدر و از فقهای عالی مقامند، در تاریخ علمی و ادبی نجف مقام والایی دارند، علامه قزوینی در« انساب القبائل العراقیّه» گفته:« آل أعسم قبیله‌ای است از زبید حجاز و از آنان طائفه‌ای در عراق است که به« عسمان» خوانده می‌شوند»، جدّ آنان حاج محمّد خلیص در اوائل قرن 11 به نجف مهاجرت کرد و متعاقبا أولاد و احفاد او که تا به امروز در نجف‌اند، امّا علم و ادب از این خاندان رخت بربسته است. از مشاهیر این بیت شیخ محمّد علی اعسم است که معاصر شیخ جعفر کاشف الغطاء بوده و در سال 1233 ه فوت نموده است- رضوان اللّه تعالی علیه-. رجوع شود به الکرام البررة: 2/ 716، و الفوائد الرضویّة: 558، و انساب القبائل العراقیه: 46
[448] ( 1) در قلعه:« الف».
[449] ( 2) جناب:« د».
[450] ( 3) عنوان:« الف، د» نیامده است، شیخ محمّد بن یوسف:« د».
[451] ( 4) عنوان:« الف، د» نیامده است.
[452] ( 1) عنوان:« الف، د» نیامده است.
[453] ( 2) اخیرا در 10 مجلّد رحلی قطور چاپ شده است، به نام« مفتاح الکرامة» و صحیح این اسم است.
[454] ( 3) آقا محمّد باقر وحید بهبهانی.
[455] ( 4) علامه سیّد محمّد مهدی طباطبائی بحر العلوم.
[456] ( 5) در حاشیه« ج» چنین آمده است:« بندگان استادی جناب شیخ محمّد جعفر در بیست و سیّم ماه رجب سنه یکهزار و دوصد و بیست و هشت( 1228) هجری در نجف اشرف به رحمت ایزدی پیوست، و از او کتاب« کشف الغطاء» به علاوه کتب دیگر به یادگار است. و غفران مآب سیّد جواد عاملی مذکور در متن در ششم ماه محرّم الحرام، ابتدای سنه مذکوره در نجف اشرف به رحمت ایزدی پیوست، و جناب سیّد محمّد محسن مذکور، در ماه مبارک رمضان سنه یکهزار و دوصد و بیست و هفت( 1227) به اجداد طاهره ملحق گردید. اسکنهم اللّه بحبوحة الجنان، منه مد ظله».
منظور از سیّد محسن، سیّد محسن اعرجی بغدادی است که ذکر آن گذشت.
[457] ( 6) عنوان: در« ب» نیامده است.
[458] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[459] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[460] ( 3) و: در« د» نیامده است.
[461] ( 4) آقا محمّد جعفر.
[462] ( 1، 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[463] ( 1، 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[464] ( 1) برآن:« د».
[465] ( 2) منظور شهر مقدّس کربلا است.
[466] ( 3) درعیه: واحه‌ای نجد، عربستان سعودی، واقع در حدود 20 کیلومتری شمال غربی ریاض، پایتخت سابق آل سعود،« وادی حنیفه» از آن می‌گذرد، از آبادیهای آن« بجیری» است که مسکن ابن عبد الوهاب و بسیاری از علمای خاندان او بوده است، و مقبره وی در همانجاست.
درعیة اول بار در( 850 ق). آباد شد در( 1139 ق). محمّد بن سعود فرمانروای آن گردید، در( 1157 ق). ابن عبد الوهاب که از زادگاه خود عینیه رانده شده بود در درعیه سکنی گزید، و او و محمّد بن سعود به نشر مذهب وهّابی پرداختند. دولت سعودی درعیه در اوایل قرن 13 هجری، همه شبه جزیره عربستان را تحت فرمان داشت، در لشگرکشی ابراهیم پاشا به نجد، پس از مدتی محاصره؛ درعیه سقوط کرد( 1233 ه. ق) و به امر وی ویران گردید( 1234 ه. ق). محمد بن مشاری به عمران آن پرداخت ولی دگربار سپاهیان مصری آن را ویران کردند و سوختند.( دهخدا)
[467] ( 1) گریختن از چیزی که توانش نیست از سنّتهای پیامبران است( الاسرار المرفوعة: 254).
[468] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[469] ( 2) صلّی اللّه علیه و آله: در« ب، ج» نیامده است.
[470] ( 3) علیهم السلام: در« ب، ج» نیامده است.
[471] ( 1) در« ب»( مطّلع) آمده است که صحیح نیست.
[472] ( 2) صلّی اللّه علیه و آله: در« ب، ج» نیامده است.
[473] ( 3) و برّ عمّان:« د».
[474] ( 1) عثمانی.
[475] ( 2) فتحعلی شاه.
[476] ( 3) لک- صد هزار، دو لک- دویست هزار.
[477] ( 1) محمّد بن عبد الوهاب.
[478] ( 2) بعینه.
[479] ( 3) آن:« د».
[480] ( 4) سوره ذاریات( 51): 56.
[481] ( 5) سوره توبه( 9): 17.
[482] ( 1) سوره احقاف( 46): 5 و 6.
[483] ( 2) سوره فاطر( 35): 13 و 14.
[484] ( 3) شفیعة:« ج».
[485] ( 4) إلی أن:« الف».
[486] ( 5) سوره نساء( 4): 48.
[487] ( 1) سوره یونس( 10): 31.
[488] ( 2) سوره مؤمنون( 23): 86- 89.
[489] ( 3) سوره یونس( 10): 18.
[490] ( 4) سوره زمر( 39): 3.
[491] ( 1) سوره اسراء( 17): 57.
[492] ( 2) سوره عنکبوت( 29): 65.
[493] ( 3) از روی اجمال:« ب».
[494] ( 1) منظور ابو حنیفه است.
[495] ( 2) جمع قبّه: گنبدها.
[496] ( 3) متواتر: پیاپی رسیدن، پشت سرهم صادر شدن.
خبر متواتر خبری است که بسیاری از روات آن را نقل کرده باشند به حدّی که موجب یقین شده باشد.
[497] ( 1) نیز: در« د» نیامده است.
[498] ( 1) سیّد محمّد مهدی طباطبائی بحر العلوم.
[499] ( 2) او:« الف، ج، د».
[500] ( 3) و: در« الف» نیامده است.
[501] ( 4) امام موسی الکاظم- علیه السلام-.
[502] ( 5) سوره ابراهیم( 14): 37.
[503] ( 6) کربلا.
[504] ( 7) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[505] ( 8) نجفی کاشف الغطاء.
[506] ( 1) محلّی است در مدینه، بین ذباب و مسجد فتح، واقدی گفته: یهود در آن ساکن بودند، و ذباب نام کوهی است در اطراف مدینه.( معجم البلدان: 2/ 261، دهخدا: 19/ 616)
[507] ( 2) طباطبائی صاحب ریاض المسائل.
[508] ( 3) اعرجی بغدادی.
[509] ( 1) منظور فتحعلی شاه قاجار است.
[510] ( 2) میرزا قمی.
[511] ( 1) سید محمّد مهدی طباطبائی بحر العلوم.
[512] ( 2) محمّد تقی اصفهانی صاحب« هدایة المسترشدین»،« حاشیه معالم».
[513] ( 3) میرزا ابو القاسم چاپلاقی معروف به میرزای قمی.
[514] ( 4) بلده بروجرد:« ب».
[515] ( 1) بلده: در« الف» نیامده است.
[516] ( 2) عالیات:« ب».
[517] ( 1) منظور فتحعلی شاه است.
[518] ( 1) بهادر: در« ب» نیامده است.
[519] ( 2) اقباله العالی:« ب»، شاهزاده عظیم الشأن محمّد علی خان قاجار دام اقباله:« ج».
[520] ( 3) عموئی‌ام:« د».
[521] ( 1) قراچوالان:« د».
[522] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است، آقا جانی خان مکری:« د».
[523] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[524] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[525] ( 1) دار العباد:« د».
[526] ( 2) عنوان: در« ج» نیامده است.
[527] ( 1) ذکر محمد تقی خان یزدی( ره):« ب»، و عنوان در« ج» نیامده است.
[528] ( 2) عنوان:« ب».
[529] ( 1) عنوان: در« ج» نیامده است، ذکر علماء آن بلده است:« ب».
[530] ( 2) سید محمّد مهدی طباطبائی بحر العلوم.
[531] ( 1) عنوان: در« د» نیامده است.
[532] ( 1) مقبره:« ب، ج».
[533] ( 2) در آنجا:« الف، ب، ج».
[534] ( 3) مشرفه:« د».
[535] ( 4) در: در« الف» نیامده است.
[536] ( 1)« آنند» اصحّ است.
[537] ( 2) وضع:« د».
[538] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[539] ( 4)« آن را» اصحّ است.
[540] ( 5) وضعی:« الف».
[541] ( 6) شکستگی:« ب».
[542] ( 7) امروزه به گنبد« اللّه‌ویردی خان» معروف است.
[543] ( 1)« آن را» اصحّ است.
[544] ( 2) پوشیده شدن روی فلزّ کم قیمت با فلزّ گرانبهاتر.
ملمّع کار: کسی که قرص نقره و طلا روی آهن می‌چسباند.
[545] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[546] ( 4) شهید ثالث میرزا محمّد مهدی( ره).
[547] ( 1) رئیس تشریفات در عهد صفویّه.
[548] ( 2) صحت این روایت ثابت نشده است، رجوع شود به معجم رجال الحدیث: 7/ 168- 169.
[549] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[550] ( 2) رخصت شدم:« د».
[551] ( 3) حاجی: در« ب، ج» نیامده است.
[552] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[553] ( 2) دشت آب: از دهستانهای بخش بافت شهرستان سیرجان است. این دهستان در جنوب بافت واقع است.( دهخدا).
[554] ( 3) آن:« ب، ج، د».
[555] ( 1) در: در« د» نیامده است.
[556] ( 2) سنه 1219 هجری قمری.
[557] ( 3) ورود به بندر عباسی:« ب».
[558] ( 4) مکان کردم:« د».
[559] ( 5) عنوان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[560] ( 1) بیت:« ب، ج»، شعر و بیت: در« د» نیامده است.
[561] ( 2) بر: در« د» نیامده است.
[562] ( 3) سوره یس( 36): 56.
[563] ( 1) کزر: هویج، زردک، به عربی جزر گویند.
[564] ( 2) گرفته:« د».
[565] ( 3) صحار: قصبه‌ای است در عمّان، گویند به نام صحار بن إرم بن سام بن نوح علیه السلام نامیده شده است.( معجم البلدان: 3/ 393)
[566] ( 4) عنوان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[567] ( 1) گاهی: هیچوقت.
[568] ( 2) بندر ریقی:« ب، ج».
[569] ( 1) ملاقات:« د».
[570] ( 2) سوره انشراح( 94): 6.
[571] ( 3) کشتی‌های بزرگ بخار را که برای حمل مسافر و بار استفاده می‌شوند جهاز می‌گویند.
[572] ( 1) ذکر ابیات مثنوی مناسب مقام:« ب».
[573] ( 1) فرد:« ب، ج، د».
[574] ( 2) ذکر: در« الف، ج، د» نیامده است.
[575] ( 3) اردک و مرغابی را گویند.
[576] ( 1) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[577] ( 2) شد:« د».
[578] ( 3) سال« 1220» می‌شود: زیرا[ م- 40، ظ- 900، ف- 80، ر- 200] است، و از مجموع آنها عدد مذکور حاصل می‌گردد.
[579] ( 1) بندرگاه معروف هند، در زبان محلّی ممبئی، و در زبان هندی وارد و بمبئی و در زبان انگلیسی»Bombay « می‌گویند.
[580] ( 2) صوبه به معنی استان، و« جات» پسوندی است که برای ساختن جمع در زبان اردو به کار می‌رود.
[581] ( 3) شرذمه‌ای: قلیلی، کمی.
[582] ( 1) اکنون هند اسم کل کشور هندوستان است، و آن امروزه به 22 ایالت و 8 منطقه تقسیم شده است که همه مستقیما تحت کنترل دولت مرکزی هند اداره می‌شوند.
[583] ( 2) بابر:»Baber « ظهیر الدین پسر عمر شیخ، نواده پنجم تیمور گورکان« لنگ» است، وی مؤسس دولت گورکانی یا امپراطوری مغول در هند است، بابر از سال( 932) تا( 937) قمری در هند سلطنت کرد.( معین)
[584] ( 3) امروز به دهلی قدیم موسوم است.
[585] ( 4)»Agra « قبلا از تسلط استعمار انگلستان، در زمان حکومت پادشاهان مغول اکبرآباد نامیده می‌شد، تقریبا 200 کیلومتر از دهلی‌نو فاصله دارد، بنای ساختمان« تاج محل» که شهرت جهانی دارد، در آنجا واقع است.- قاضی نور اللّه شوشتری معروف به شهید ثالث در این شهر مدفون است، از آثار اوست کتاب شریف احقاق الحق، و مجالس المؤمنین و الصوارم المهرقة که آن را در ردّ بر کتاب الصواعق المحرقه ابن حجر نوشته است.
[586] ( 1)« کاف» فارسی همان« گاف» است.
[587] ( 2) یکی از شهرهای معروف ایالت راجستان هند.
[588] ( 3) اکنون« جی‌پور» نامیده می‌شود و یکی از شهرهای قدیمی و تاریخی ایالت راجستان است.
[589] ( 4) رایان: نام شهری است در خطّه« راجپوتانا» واقع در حوزه جودپور که دارای قلعه بسیار بلند و باشکوهی است و« اراجپوتیه» نام قومی است در هندوستان.( دهخدا)
[590] ( 5) شهری است در ایالت مدهیا پردیش»Madhya Pradesh «.
[591] ( 6) امروزه نام ایالتی است از ایالات دکن در هندوستان.
[592] ( 7)»Borhan Poor « شهری است در ایالت»Madhya Pradesh «.
[593] ( 1) گذشت توضیح آن‌که« اوده»»Avadh « صحیح است امّا آنچه مصنّف فرموده که سکون ثانی ظاهرا فتح ثانی اصحّ است.
[594] ( 2) امروزه شهری است در ایالت اوتر پردیش»Uttar Pradesh «.
[595] ( 3) پنجاب»Punjab « اکنون دو قسمت شده است، نیمی از آن در پاکستان، و نصف دیگرش در هند است.
[596] ( 1) لاهور»Lahore « شهری است تاریخی و اکنون مرکز ایالت پنجاب پاکستان است.
[597] ( 2) اکنون نام ایالتی در پاکستان است که مرکزش شهر کراچی»Carachi « است، سنده:
« ب، ج».
[598] ( 3)»Gujarat « امروزه نام ایالتی در هند، و نام شهری در ایالت پنجاب پاکستان است.
[599] ( 4) اکنون یکی از ایالات جنوبی هند است، آندهرا پردیش»Andhera Pradesh « خوانده می‌شود.
[600] ( 5) امروزه مرکز ایالت گجرات هند است.
[601] ( 6) منقّر: نقره‌ای.
[602] ( 7) شهری است در ایالت کرناتک»Karnataka « که مرکز آن شهر« بنگلور» است.
[603] ( 8) شهری است در ایالت»Karnataka «.
[604] ( 1) شهری است در ایالت مهارا شترا»Mahara Shtra «.
[605] ( 2) دیوگر، یا دیوکره؟
[606] ( 3)»Poona « شهری است در ایالت»Mahara Shtra «، تقریبا دویست کیلومتری بمبئی.
[607] ( 4) کرور: واحد شمارش، و آن نزد هندوان ده میلیون است که معادل صد لک باشد و لک برابر با صد هزار است.
[608] ( 5)« تلنگ و تلنگانه» هم می‌گویند.
[609] ( 6) شهر معروف مرکز ایالت اندهرا پردیش»Andhera Pradesh «.
[610] ( 7) بلد:« الف، ج».
[611] ( 1) هاء در کلمه( مچهلی) نوشته می‌شود امّا تلفظ نمی‌شود.
[612] ( 2، 3، 4، 6، 7، 8) این شهرها در ایالت‌های آندهرا و کرنا و کرناتک و تامل‌نادو»Tamilnadu « واقع شده‌اند.
[613] ( 2، 3، 4، 6، 7، 8) این شهرها در ایالت‌های آندهرا و کرنا و کرناتک و تامل‌نادو»Tamilnadu « واقع شده‌اند.
[614] ( 2، 3، 4، 6، 7، 8) این شهرها در ایالت‌های آندهرا و کرنا و کرناتک و تامل‌نادو»Tamilnadu « واقع شده‌اند.
[615] ( 5) سرانددیب یا سری‌لانکا»Srilanka « امروزی خود کشور مستقلی است و جزء کشور هند نیست.
[616] ( 2، 3، 4، 6، 7، 8) این شهرها در ایالت‌های آندهرا و کرنا و کرناتک و تامل‌نادو»Tamilnadu « واقع شده‌اند.
[617] ( 2، 3، 4، 6، 7، 8) این شهرها در ایالت‌های آندهرا و کرنا و کرناتک و تامل‌نادو»Tamilnadu « واقع شده‌اند.
[618] ( 2، 3، 4، 6، 7، 8) این شهرها در ایالت‌های آندهرا و کرنا و کرناتک و تامل‌نادو»Tamilnadu « واقع شده‌اند.
[619] ( 9) بنگ یا بنگال به دو بخش شرقی و غربی خوانده می‌شده. بنگال شرقی جزء قلمرو پاکستان و بنگال غربی یکی از ایالت‌های مستقل هند است، در سال 1971 بنگال شرقی به کشور مستقلی به نام بنگلادش»Bangladesh « تبدیل شد.
[620] ( 10) همان بنگال غربی است که یکی از ایالت‌های هند است.
[621] ( 11) کلکتّه»Calcutta « بزرگترین شهر هند و مرکز ایالت بنگال است.
[622] ( 12) شهر کوچکی است نزدیک کلکته.
[623] ( 13) اریسه»Orissa « امروزه نام یکی از ایالات هند است.
[624] ( 1) بهار یکی از استانهای هند است که مرکز آن پتنه است.
[625] ( 2) پتنه را در قدیم عظیم‌آباد می‌گفتند.
[626] ( 3) بنگ: مخفف بنگاله آخرین ایالت طرف شرقی هند است که مرکزش کلکتّه است.
[627] ( 4) عنوان: در« د» نیامده است.
[628] ( 5) امصار جمع« مصر» است یعنی شهر.
[629] ( 6) جمع« رباط»: کاروانسرا.
[630] ( 7) جمع« قلعه».
[631] ( 8) جمع« خانقاه»: محمل تجمع دراویش.
[632] ( 9) جمع« صومعه».
[633] ( 10) جمع« مسلک»: طریق، راه.
[634] ( 1) جمع« مشرع و مشرعه»: راه.
[635] ( 2) قنطره: پل، جسر.
[636] ( 3) زخّار: پرآب و موّاج.
[637] ( 4) جمع« شارع»: خیابان.
[638] ( 5) موسم باران را« برشکال برسات» گویند.
[639] ( 6) آمد: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[640] ( 7) پیدای:« د».
[641] ( 1) کهتل: یک نوع میوه تابستانی هندوستان است که خام مثل کدو می‌پزند، و رسیده آن را هم می‌خورند- که خیلی شیرین است- و در جامع اللغات آمده یک میوه بزرگ خاردار است.( جامع اللغات: 551)
[642] ( 2) شریفه: هم یک نوع میوه شیرین کوچک هندوستان است که« سیتا پهل» هم می‌گویند.( جامع اللغات اردو: 418)
[643] ( 3) جهانگیر نگردها که: هم‌اکنون پایتخت کشور بنگلادش می‌باشد.
[644] ( 4) نشده: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[645] ( 1) دکهن- دکن: ولایتی است در هند، و به اعتبار جهات چون در جنوب افتاده است« دکن» گویند، و هندیان با هاء« دکهن» نویسند ولی در تلفّظ هاء را نیارند، ناحیه‌ای است به شکل شبه جزیره مثلث، در جنوب هندوستان که پایتخت آن حیدرآباد است( دهخدا).
[646] ( 2) نواح:« د».
[647] ( 1) ساگ:»Ssg « مطلق سبزی را می‌گویند از خام و پخته.( جامع اللغات اردو: 377)
[648] ( 2) چنپه- چمپا- چنپا:»Chanpa «، اسم یک درختی است که گل آن زرد رنگ مایل به سفیدی است.( جامع اللغات اردو: 253)
[649] ( 3) مولسری: اسم درختی است که گل آن نیز به این اسم موسوم است.( جامع اللغات اردو: 765)
[650] ( 4) هارسنگار»Har Singhar « در لغت هندی، اسم یک درخت زینتی است.( جامع اللغات اردو: 842)
[651] ( 5) جوهی:»Juhi « گلی است که در هندوستان می‌روید، و آن را( جویی) نیز گویند، گلی است کوچک خوشبو به رنگ سفید مایل به زرد.
[652] ( 6) آفتابی: که در اردو آن را« سورج مکهی»»Sooraj Mukhi « گویند، و در فارسی همان گل آفتابگردان است.( جامع اللغات اردو: 39)
[653] ( 7) کنول:»Konul « گلی است که غنچه آن در وسط آب باز می‌شود، و اغلب رنگش سفید، و گاهی به رنگ قرمز یافت می‌شود.( جامع اللغات اردو: 556)
[654] ( 1) نام گلی است از درختی به همین نام که از آن عطر معروفی سازند که غذاها را با آن معطّر کنند.
[655] ( 2) کتکی:»Ketaki « گلی است خوشبو و به آن« کیورا» نیز می‌گویند.( جامع اللغات اردو: 592)
[656] ( 3، 4، 5) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[657] ( 3، 4، 5) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[658] ( 3، 4، 5) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[659] ( 1) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[660] ( 2) کار:« ب، ج».
[661] ( 3) جلدرو: چابک.
[662] ( 1) نظم: در« د» نیامده است.
[663] ( 2) حکمت:« الف، ب، ج».
[664] ( 1) پس: در« د» نیامده است.
[665] ( 2) در:« د».
[666] ( 3) مگر:« د».
[667] ( 1) کشیده: نقشی که بر روی پارچه دوزند.
[668] ( 2) تنزیب: پارچه یا منسوج نازک و سفید که از آن پیراهن سازند، جامه‌ای که در زیر قبا پوشند.( فرهنگ معین)
[669] ( 3) جهانگیر پسر اکبر( ره):« ب».
[670] ( 4) شائبه: شک، گمان( جمع شوایب).
[671] ( 5) اشهب: هرچیزی که رنگ آن سیاه و سپید باشد، خاکستری رنگ.
[672] ( 1) جیغه- جغّه نشان بر روی کلاه.
[673] ( 1) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[674] ( 2) قلعه: در« د» نیامده است.
[675] ( 3) فرمودم:« د».
[676] ( 4) آصف خان:« د».
[677] ( 1) قورخانه: مهمات جنگی، ساز و برگ جنگی، جبّه، سلاح.
[678] ( 2) مشاهره: حقوق ماهانه.
[679] ( 1) بکرما جیت:»Bikarma Jeet « اسم یکی از راجه‌های هند است که خطاب به رای رایان می‌شد.
[680] ( 2) امیر:« الف».
[681] ( 3) می‌خورد:« ب، ج».
[682] ( 4) لوای:« الف، ب، ج».
[683] ( 5) چه: در« الف» نیامده است.
[684] ( 1) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[685] ( 2) قدر:« الف، ب».
[686] ( 1) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[687] ( 2) خود: در« د» نیامده است.
[688] ( 3) او: در« د» نیامده است.
[689] ( 4) دام: خراج ملک.( دهخدا)
[690] ( 1) است: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[691] ( 2) علیق: خوراک ستوران از کاه و یونجه و علف و غیره.( فرهنگ معین)
[692] ( 3) چارپایه.( فرهنگ معین)
[693] ( 4) فرموده:« الف، ب، ج».
[694] ( 5) مصر:« د».
[695] ( 6) شهر ری:« د».
[696] ( 7) مملکت: در« الف» نیامده است.
[697] ( 8) کروه: ثلث و سه یک فرسخ را گویند، و آن سه هزار گز است، و بعضی گویند چهارهزار گز است، و زیاده از این نیست، و آن را به عربی کراع خوانند، در هیچ کتابی کراع به این معنی نیامده است، و در هندی کوس گویند.( دهخدا)
[698] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[699] ( 1) نبوده‌اند:« د».
[700] ( 2) پس:« د».
[701] ( 3) به: در« د» نیامده است.
[702] ( 4) ایشان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[703] ( 5) مملکت:« الف، ب، ج».
[704] ( 1) و هرگز:« الف».
[705] ( 2) وقت:« د».
[706] ( 3) آن: در« الف» نیامده است.
[707] ( 4) اراذل و اوباش:« الف، ب، ج».
[708] ( 5) در:« د».
[709] ( 1) کشیدند:« د».
[710] ( 2) جان:« الف، ب، ج».
[711] ( 3) انا النّاس:« الف، ب، ج».
[712] ( 4) دیگر: در« الف» نیامده است.
[713] ( 5) و درخت:« ب».
[714] ( 6) دیگر:« د».
[715] ( 7) نظرها:« الف».
[716] ( 8) تا: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[717] ( 9) میان:« الف، ب، ج».
[718] ( 1) چرخی زده:« الف، ب، ج».
[719] ( 2) آمده:« الف، ب، ج».
[720] ( 3) و: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[721] ( 4) از نصف شب:« الف».
[722] ( 5) و: در« ج» نیامده است.
[723] ( 6) قزغان: دیک بزرگ طعام.
[724] ( 1) لنگری: قاب بزرگ غذاخوری با سرپوش.
[725] ( 2) می‌گردیدند:« الف، ب، ج».
[726] ( 3) بر:« الف، ب، ج».
[727] ( 4) ایستاد:« الف، ب».
[728] ( 1) و: در« د» نیامده است.
[729] ( 2) بر:« د».
[730] ( 3) او:« الف».
[731] ( 4) کرد:« د».
[732] ( 5) شد:« الف، ب، ج».
[733] ( 1) ساعت:« الف، ب، ج».
[734] ( 2) خیمه: در« د» نیامده است.
[735] ( 3) اندازید:« د».
[736] ( 4) نیله‌گاو: آهوی سپید پای.( دهخدا)
[737] ( 1) می‌گردید:« الف، ب، ج».
[738] ( 2) فاق: ریسمان خامی است که در وسط چلّه کمان به عرض یک انگشت پیچند، تا سوفار بر آن بند کرده و زه کشند، و به معنی سوفار تیر نیز آمده است.( فرهنگ معین)
[739] ( 3) و در هر:« الف».
[740] ( 1) رنگی:« الف، ب، ج».
[741] ( 2) و:« د».
[742] ( 3) کشمش:« الف، ب، ج».
[743] ( 4) می‌کشید:« الف، ب، ج».
[744] ( 5) و: در« د» نیامده است.
[745] ( 1) پنج- پنگ، پنک، پنجال.( فرهنگ معین)
[746] ( 2) آنکه: در« د» نیامده است.
[747] ( 3) مرطبان- مرتبان: ظرف و کوزه گلی لعاب‌دار یا چینی دهن گشاد را گویند.
( فرهنگ معین)
[748] ( 4) از:« الف، ب، ج».
[749] ( 5) آخر:« الف، ب، ج».
[750] ( 6) شده است:« الف، ب، ج».
[751] ( 7) گذاشتند:« الف، ب».
[752] ( 1) و: در« الف» نیامده است.
[753] ( 2) او:« الف».
[754] ( 3) به: در« د» نیامده است.
[755] ( 4) لنگری: دیک پرآب.
[756] ( 5) لمحه‌ای: لحظه‌ای.
[757] ( 6) پلاو- پلو.
[758] ( 7) بوده:« الف».
[759] ( 8) چیزی در آن:« الف، ب، ج».
[760] ( 1) این: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[761] ( 2) ایشان:« الف».
[762] ( 3) و این عمل از قبیل سیمیاست:« الف، ب، ج».
[763] ( 4) مؤلّف گوید: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[764] ( 5) آنکه:« د».
[765] ( 1) پرتگال: پرتغال.
[766] ( 2) که: در« الف، ب» نیامده است.
[767] ( 1) آید:« الف، ب، ج».
[768] ( 2) نما:« الف».
[769] ( 3) پدر من به عجز تا سه روز او را نگاه داشت:« الف».
[770] ( 1) در: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[771] ( 2) زمین:« الف، ب، ج».
[772] ( 3) هرقدر از زر ...:« الف، ب، ج».
[773] ( 4) نمودم ...:« الف، ب، ج».
[774] ( 5) آمدیم:« الف، ب، ج».
[775] ( 6) زینه: پلّه« پلکان».( فرهنگ معین)
[776] ( 7) رفتیم:« الف، ب، ج».
[777] ( 8) صفّه: غرفه مانندی که در درون اطاق بزرگ قرار دارد، که کف آن کمی بلندتر است، و بزرگان در آن نشینند؛ شاه نشین.( فرهنگ معین)
[778] ( 1) منظور تماشاچیان و تماشاگران است.
[779] ( 2) خلعت داده: رخصت داده.
[780] ( 3) مؤلّف گوید: در« الف، ج» نیامده است.
[781] ( 4) نیرنجات: نیرنگها.
[782] ( 1) نواله خوار: جیره خوار.
[783] ( 2) مراد از فضولات علوم غریبه از قبیل شعبده‌بازی و غیره است.
[784] ( 1) اشهدت:« ب».
[785] ( 2) براهمه( جمع برهمن): به پیشوایان روحانی آئین برهمائی اطلاق می‌شود.
[786] ( 3) رخوت( جمع رخت): به معنی لباس است.( فرهنگ معین)
[787] ( 1) شیدای: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[788] ( 2) و سر به پایش نهد: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[789] ( 3) او زود:« الف، ب، ج».
[790] ( 4) و از بعضی از هنود: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[791] ( 5) به آتش:« الف، ب، ج».
[792] ( 6) به او:« الف، ب، ج».
[793] ( 7) بوده است: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[794] ( 8) توبیخ:« الف، ب، ج» نیامده است.
[795] ( 9) رته جاترا، یا یاترا»Rath ,Jatra « تخت روان- عرّابه.
[796] ( 1) پونه:»Puna «، شهری در هند، در ایالت بمبئی که آب و هوای معتدل دارد.
[797] ( 2) و: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[798] ( 3) نوازندگان.
[799] ( 4) مثل:« د».
[800] ( 1)Lachmi « یا»Lukshimi ، یکی از خدایان زنانه هندوها است که مال و زر می‌بخشد، و به دختر دریا، و به زن ویشنو نیز این اسم اطلاق می‌شود، به اسماء ذیل نیز یاد می‌گردد: شیری، ایندرا، لوگ ماتما، رما و غیره( فرهنگ آصفیه: 181)
[801] ( 2) بر:« ب، ج».
[802] ( 1) دسهره:« ب، ج».
[803] ( 2) دسهره: دسیره»Dasahra «، عیدی است که در ماه« مه» برگزار می‌شود، و هندوان آداب و رسوم چندی دارند.
[804] ( 3) شیلان: گستردن سفره طعام، یا سفره امراء و بزرگان، و مهمانی عام.( دهخدا، فرهنگ معین)
[805] ( 4) مرهته: اسم قومی جنگجو از اهل هند است که اکثر آنان در ایالت« مهارا شترا» سکونت دارند، و هم‌اکنون مرکز آن ایالت؛ بمبئی فعلی است، و اهل« مهار اشترا» را نیز« مرهته» می‌گویند.( فرهنگ آصفیه: 336)
[806] ( 5) عید بسنت»Basant «: عیدی است که هندوها در اوایل موسم بهار بپا می‌دارند و آن مصادف است با ماه‌های مارچ، و آپریل.
[807] ( 1) مجلس:« الف».
[808] ( 2) علّت پیدایش عید« هولی» انچنانکه در تاریخ هند ثبت شده است خلاصه‌اش این است: در گذشته دور، پادشاهی به نام« هرناکش» در هندوستان ادعای خدائی نموده، و دختر او که نام او هولکه بود و پسرش که نام او« پرهه‌لاد» بود از پرستش پدرش سرپیچی کرد و به خدای یگانه ایمان آورد، و پدر را به یکتاپرستی دعوت نمود، و تدبیرهای پدر بجائی نرسید، و دخترش مدعی کرامت بود که در آتش نمی‌سوزد، و برادر را در بغل گرفته داخل آتش شد و دختر سوخته و او باقی ماند، پس از آن پدر و خانواده‌اش خاکستر پیکرش را بر باد دادند، و به این مناسبت پسر و طرفداران پسرش این جشن را پایگذاری نمودند.( فرهنگ آصفیه: 4/ 756)
[809] ( 1) انابت:« الف، ب، ج».
[810] ( 2) کشکول شیخ بهائی: 1/ 12.
[811] ( 3)»CharkH ,Pooja « اسمی است هندی به لغت اردو، و ساکنین منطقه شرقی هند آن را نوعی بازی می‌دانند که در آن ستون چوبی نصب کنند و بر آن طناب یا ریسمانی بیاویزند، و بچّه‌ها را بر آن سوار کرده، به گردش درآورند تا تفریح کنند.( فرهنگ آصفیه)
[812] ( 4) بنگالا:« ب، ج».
[813] ( 1) پان: بمعنی یک نوع گیاهی است که در هندوستان و پاکستان، زیاد می‌خورند. و پان:
در« ب، ج» نیامده است.
[814] ( 2) به:« الف، ب، ج».
[815] ( 3) پوست:« الف».
[816] ( 4) پوست: در« ب، ج» نیامده است.
[817] ( 5) می: در« ب، ج» نیامده است.
[818] ( 6) و: در« ب، ج» نیامده است.
[819] ( 1) رام- راما»Rama « در اساطیر هند، شخصی است که از تشخیص و تجسم« ویشنو» معبود هندیان بوجود آمده است، او فرزند( داسارات) فرمانروای« اوده» بوده و گویا با« ویسوا میترا» سفری برای مقابله با وحشیان کرده است، او« سیتا» را که از تجسم« لاکهمی» به وجود آمده، بود با طرز سحرآمیزی به زنی اختیار کرد، و به سوی سرزمین پدری خود روان شد، آنگاه که می‌بایست به جای پدر بر تخت نشیند، نامادری پیر او پسر خود« بهاراتا» را بر تخت سلطنت نشاند و از پسر درخواست کرد« راما» را به مدّت 14 سال تبعید کند.
بعد از مرگ« داسارات» با وجود کناره‌گیری« بهاراتا» از سلطنت،« راما» بر تخت فرمانروایی ننشست و به سیر و سیاحت پرداخت و از این رهگذر، شهرتی به‌سزا در زهد و مناعت نفس بدست آورد.
او وقتی که به« سراندیب» مسافرت کرد حاکم سراندیب« راوانا» زن او« سیتا» را از دست او گرفت،« راما» برای رهایی زن خود با فرمانروای میمونها« سون» همدست شد و به دستیاری آنان« راوانا» را کشت و زن خویش را رهایی بخشید، آنگاه به سرزمین پدری خویش برگشت و بر تخت پادشاهی نشست، و به اجرای عدل و داد و حق و حقیقت همّت گماشت، در هندوستان منظومه‌ای مصوّر و بزرگ به نام« رامایانا» به زبان سنسکریت با شیوه‌ای شیوا و شاعرانه نوشته شده که حاوی شرح سفرهای« راما» در شبه قاره هند است، و در حقیقت به منزله شاهنامه یا زبور هندیان می‌باشد.
این کتاب علاوه بر اینکه از کتب مقدس هندوهاست، یکی از بهترین نمونه‌های آثار ادب باستانی هند بشمار می‌آید، و به واسطه داشتن مضامین بلند و دل‌انگیز به بیشتر زبانهای اروپا ترجمه شده است.( دهخدا به نقل از قاموس الاعلام ترکی مجلد 3)
[820] ( 2) اوده: نام شهری بسیار قدیمی در شمال هندوستان کنار نهر« کوکره» از توابع رود گنگ و نزدیک شهر فیض‌آباد و در 125 هزار گزی مشرق لکهنو، و در 190 هزار گزی از شمال غربی فارس واقع است، در سابق شهری آبادان بوده است، جامعی بزرگ در این شهر بنا شده و آثار عتیقه دارد.( دهخدا به نقل از قاموس الأعلام)
[821] ( 1) گهاگره: رودی است در نزدیکی مرز نپال.
توضیح اینکه: در اصطلاح مردم هند دریا به رودخانه اطلاق می‌شود، و به دریا سمندر می‌گویند.
[822] ( 2) و: در« ب، ج» نیامده است.
[823] ( 3) ورام: در« ب، ج» آمده است.
[824] ( 4) هنومان: سردار میمونها، و نابود کننده که از بطن هواء متولد شده است، و رسم سردار لشکر« رام» بود که شکل میمون داشت.( فرهنگ آصفیه: 739)
[825] ( 1)»Sati «.
[826] ( 2) را: در« الف، د» نیامده است.
[827] ( 3) براهمه جمع برهن است، به معنی رهبران مذهبی برهمائیان.
[828] ( 4) و: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[829] ( 1) کنّاسان: رفتگران.
[830] ( 2) فرد: در« ب، ج» نیامده است. شعر:« الف».
[831] ( 3) گنگ یا گنگا»Gange «، شطّی است در هندوستان به طول 3090 کیلومتر، و آن از هیمالیا سرچشمه گیرد، و در اللّه‌آباد« جمنا» بدان پیوندد، شهرهای بنارس، و پتنه را مشروب کند، و در خلیج بنگاله ریزد.( فرهنگ معین)
[832] ( 1) کلکتّه»Calcutta « شهر و بندر معروف هندوستان، واقع در کنار خلیج بنگال و رود« هوگلی»»Hugli «، یکی از شاخه‌های رودخانه گنگ، این بندر مرکز حکومت بنگال باختری و مرکز بازرگانی، بافندگی، فلزکاری، کشتی‌سازی، و محصولات شیمیائی کشور جمهوری هند است ...( فرهنگ معین)
[833] ( 2) مرشدآباد»Morshed abad «، ناحیه‌ای از کشور هندوستان که واقع در ایالت بنگال می‌باشد.( فرهنگ معین)
[834] ( 3) علیه السلام:« ب، ج».
[835] ( 4) رت جگا( تلفظ امروزی).
[836] ( 5) این:« ب، ج».
[837] ( 6) گولیله- گوله- گلوله. در تلفظ محلّی هند گلگلا آمده است.
[838] ( 1) کوچکی دیگر:« الف».
[839] ( 2) سهرا: مطلق حلقه گل، یا حلقه گلی است که بر پیشانی عروس و داماد می‌بندند.
( فرهنگ جامع اللغات: 417)
[840] ( 3) چهره اللّه میان: چهره خداوند.
[841] ( 4) آن:« الف، ب، ج».
[842] ( 5) اقدس: در« ب، ج» نیامده است.
[843] ( 6) علیها السلام: در« الف، ب» نیامده است.
[844] ( 1) علیه السلام: در« د» نیامده است.
[845] ( 2) علیه السلام: در« الف، ب، د» نیامده است.
[846] ( 3) و: در« ج» نیامده است.
[847] ( 1) بر صفحه:« ب، ج».
[848] ( 1) بسیار:« ب، ج».
[849] ( 1) و: در« ب، ج» نیامده است.
[850] ( 1) شده است:« الف، ب، ج».
[851] ( 2) داک: به هندی قاصدانی را گویند که به فاصله یک میل و دو میل باشند، و خطوط مردم را دست به دست برسانند- پست فعلی.( دهخدا)
[852] ( 3) به: در« ب، ج» نیامده است.
[853] ( 1) آنه- یک شانزدهم قیراط- یک شانزدهم روپیه می‌باشد.( فرهنگ معین)
[854] ( 2) قیراط مساوی است با چار جو و چهار حبّه، و معادل با 2/ 0 گرم است تقریبا.
( فرهنگ معین)
[855] ( 1) محفه: هودج مانند، چیزی که« کهاران» بردوش برند، کجاوه- تخت روان.
( دهخدا)
[856] ( 2) تهورا تهورا: کم‌کم.
[857] ( 1) می‌کنند:« الف».
[858] ( 1) در: در« ج» قلم خورده است.
[859] ( 2) اینکه:« الف».
[860] ( 1) تخت: تخت روان.
[861] ( 2) نالکی، و پالکی: کجاوه بی‌سقف.( دهخدا)
[862] ( 3) سکّه پال: یک نوع سواری اشرافی است که نوعا زنان ثروتمند از آن استفاده می‌نمایند.
( مهذّب اللغات: 447).
[863] ( 4) کهر کهرا: یک نوع سواری است که به آن پالکی هم اطلاق می‌شود.( مهذّب اللغات:
172)
[864] ( 5) پینس: یک سواری اشرافی است که چهار نفر آن را به دوش کشند، و حالا فینس، فینکس استعمال می‌کنند، و فصحاء فینس را ترجیح می‌دهند.( مهذّب اللغات: 198)
[865] ( 6) تام جهام: یک نوع سواری هوادار است.( مهذّب اللغات: 219)
[866] ( 7) میانه- میانا: یک نوع سواری می‌باشد که زن و مرد هر دو سوار می‌شوند، و حمّالان آنها را بر دوشهای خود حمل می‌نمایند.( مهذّب اللغات: 34)
[867] ( 8) چوپهلا: یک نوع سواری مانند دولی امّا بزرگتر از آن.( مهذّب اللغات: 212)
[868] ( 9) دولی: یک نوع سواری است مخصوص زنان که دو نفر حمّال بر دوش می‌کشند.
( مهذّب اللغات: 375)
[869] ( 1) روی:« ب، ج».
[870] ( 2) رته: سواری است مانند گاری که چهار چرخ دارد و بالای آن برجی ساخته شده.
( مهذّب اللغات: 488)
[871] ( 3) بکهی: عبارت است از گاری چهارچرخ که دارای سقف است، و به آن پالکی هم اطلاق می‌کنند.( مهذّب اللغات: 316)
[872] ( 4) حوضه: هودج، هوده فیل.
و در شهر لکهنو هوداء می‌گویند، و حوضه نیز گفته می‌شود.( مهذّب اللغات: 347)
[873] ( 1) که فلان:« الف».
[874] ( 2) صاحب: در« الف» نیامده است.
[875] ( 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[876] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[877] ( 2) مکان: در« الف» نیامده است.
[878] ( 3) می‌دهند:« ج».
[879] ( 4) ساچق: جامه‌ها، سبوچه‌های شیرینی، و لوازم آرایش و غیره که یک روز پیش از جشن عروسی از طرف داماد بخانه عروس فرستند.( فرهنگ معین)
[880] ( 1) بنگالا:« ب، ج».
[881] ( 2) روی آن:« ب».
[882] ( 3) دیباق- دیباج.
[883] ( 4) بگم- بیگم- ملکه مادر، عنوان زنان ارجمند، خانم، خاتون.( فرهنگ معین)
[884] ( 5) آمده: در« ب، ج» نیامده است.
[885] ( 1) در دل خود:« الف».
[886] ( 2) گردد:« د».
[887] ( 3) مردم: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[888] ( 4) نیز: در« الف» نیامده است.
[889] ( 1) دو کف دست:« الف».
[890] ( 2) و بعضی که اندک غیرت:« ب».
[891] ( 1) تختخواب.
[892] ( 2) دفّالان: نوازندگان، کوبندگان، دقّالان:« الف».
[893] ( 3) متشرّع است:« الف، ب، ج».
[894] ( 4) راجه: کسی است که شاهان هند حلّ فصل یک آستان را به او واگذار می‌کردند، و او مالک و صاحب آن استان می‌شد.
[895] ( 1) شوند:« الف».
[896] ( 2) بنگالا:« ب، ج».
[897] ( 1) شوهران:« ج».
[898] ( 2) چیزی:« الف».
[899] ( 1) دوله: مأخوذ از تازی- دولت، در فارسی بیشتر به صورت ترکیب( مضاف الیه) القاب آید مثل: اسد الدولة، معزّ الدولة ...( دهخدا)
[900] ( 2) ملکی: مأخوذ از تازی، منسوب به ملک و مملکت، کشوری، مملکتی، و ولایتی، و وطنی مثل: رستم الملک، سراج الملک.( دهخدا)
[901] ( 3) خانی: منسوب به خان رئیس قبیله، ایل بودن، و مقام خان داشتن مثل فلان خان بهادر.
( دهخدا)
[902] ( 4) جنگی: منسوب به جنگ مانند: شیر جنگ، مهابت جنگ، گویا یکی از مناسب ارتشی باشد.
[903] ( 5) خطاب خوش می‌خوانند:« الف».
[904] ( 6) می‌خوانند:« الف».
[905] ( 7) شده:« الف».
[906] ( 8) یساولان: مأمور تشریفات درباری به‌طور عام ...( دهخدا)
[907] ( 1) شاله: شال گردن، و به معنی پارچه گرانقیمت پشمی است که مردم بلاد هند در زمستان به دور خود می‌پیچند.
[908] ( 2) رومال: دستمال.
[909] ( 3) جغه[ جیغه- جقه] تاج افسر، یا هر چیز تاج مانند که به کلاه نصب کنند.( فرهنگ معین)
[910] ( 4) سرپیچ- که بر سر می‌بندند در زبان اردو آن را( یگبری) می‌گویند.
[911] ( 5) ماله مروارید: یک قسم گردن‌بند را می‌گویند.
[912] ( 1) می‌دهند:« ب، ج»، مقصود اینکه به انسانهای متشخص اجازه می‌دهند که برای دیگران القاب تعیین نمایند.
[913] ( 2) آنها نیز:« الف».
[914] ( 3) نوبت: نقّاره زدن به نوبت را با حذف نقّاره نوبت اطلاق می‌کردند، و در گذشته نقّاره زدن در نوبتهای سه‌گانه، یا هفتگانه در دربار پادشاهان، و بزرگان بعمول بود، و گاهی نوبت خانه اطلاق می‌شد، که همان نقّاره خانه باشد و نقّاره عبارت است از 2 طبل کوچک به هم پیوسته.( فرهنگ معین)
[915] ( 1) سرافراز:« الف، ب، ج».
[916] ( 1) نشینند:« الف، ب، ج».
[917] ( 2) یا اینکه:« الف».
[918] ( 3) به جای:« الف».
[919] ( 1) جواری: کنیزان، جمع جاریه.
[920] ( 2) نسوان: زنان، جمع نساء.
[921] ( 3) ذکر جماعت حلال‌خور:« ب»، عنوان: در« ج» نیامده است.
[922] ( 1) مدّت:« الف».
[923] ( 2) عنوان: در« ج» نیامده است.
[924] ( 3) مست: در« الف» نیامده است.
[925] ( 1) تزک: لفظی است ترکی به معنی ترتیب و انتظام، و ضابطه لشکر و مجلس.
خلاصه معنی عبارت متن این است: بزرگ زاده‌گی، و شاهزادگی از نظم و ترتیب، و سامان فهمیده می‌شود که آن هم مفقود است.
[926] ( 2) فخر الأقران: در« الف» نیامده است.
[927] ( 3) منگله، یا منگولس: نام شهری است که در آنجا فیل قوی الجثّه، جنگی و دلاور می‌شود، و فیل سفید هم در آنجا به هم رسد.( دهخدا)
[928] ( 4) توبه: 101.
[929] ( 1) هچره:« ب»، هجرّة:« ج».
[930] ( 2) مبلغ:« ب، ج».
[931] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[932] ( 1) و در زمره:« ب».
[933] ( 2) امرا:« ب، ج».
[934] ( 1) ما: در« ب، ج» نیامده است.
[935] ( 2) را: در« ب» نیامده است.
[936] ( 3) نمی‌خواهد:« الف».
[937] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[938] ( 1) و ملامتی:« الف».
[939] ( 1) و: در« الف، د» نیامده است.
[940] ( 2) بحار الأنوار: 2/ 260، حدیث 17، و 11/ 56، حدیث 55. المحاسن: 1/ 269.
اصول کافی: 2/ 17، حدیث 2.
[941] ( 1) و: در« الف» نیامده است.
[942] ( 2) نیز:« الف».
[943] ( 1) به نام فرزندی خود:« ب».
[944] ( 1) تبنّی: به فرزندی گرفتن.
[945] ( 2) و: در« ب، ج» نیامده است.
[946] ( 1) پیگو: ناحیه‌ای است در مشرق هندوستان، ناحیه زیر باد.( فرهنگ معین)
[947] ( 2) زیر بادات جمع زیر باد: مملکت، ملک، ناحیه، جزیره.( دهخدا)
[948] ( 3) نگر در لغت هندی به معنی شهر، شهرک، ده می‌باشد.
[949] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[950] ( 2) و: در« ب، ج» نیامده است.
[951] ( 1) وضع مناکحه:« ب».
[952] ( 2) و: در« ج» نیامده است.
[953] ( 1) تقریبا: در« ج» نیامده است.
[954] ( 2) مرطوب:« ب».
[955] ( 3) در: در« الف» نیامده است.
[956] ( 4) مشهوری است:« الف».
[957] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[958] ( 2) دانند: در« د» نیامده است.
[959] ( 1) دریا:« ب، ج».
[960] ( 1) شنیدم:« الف، د».
[961] ( 1، 2) و: در« د» نیامده است.
[962] ( 1، 2) و: در« د» نیامده است.
[963] ( 1) لذیذ:« ج».
[964] ( 2) مسقط: ناحیه‌ای است در ساحل شرقی شبه جزیره عربستان در کنار دریای عمان، که مرکز آن بندر مسقط است، این ناحیه از امیر نشینهای عربی است.( فرهنگ معین)
[965] ( 3) شمیل: نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان بندر عباس، واقع در خاور بندر عباس، و 17 قریه دارد.
[966] ( 4) مینا: نام قلعه‌ای است فیما بین لار و هرمز، قریب به شمیل.
[967] ( 5) اکنون به کشور نپال مشهور است.( دهخدا)
[968] ( 6) کوس: واحد مسافت معادل ثلث فرسخه، لغت هندی است.( فرهنگ معین)
[969] ( 1) پونه: شهری در هند، در ایالت بمبئی، دارای آب و هوای معتدل.( فرهنگ معین)
[970] ( 2) انشاء: دیوان، وزارت یا اداره‌ای که مکاتبات دولتی در آنجا صورت می‌گرفت.
[971] ( 1) جزایری:« ج».
[972] ( 1) معزّز و محترم:« الف».
[973] ( 2) عنوان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[974] ( 3) آل عمران: 26.
[975] ( 1) که: در« الف» نیامده است.
[976] ( 2) و: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[977] ( 3) غائیّه: در« الف» نیامده است.
[978] ( 1) و: در« د» نیامده است.
[979] ( 2) مرحوم: در« ب» نیامده است.
[980] ( 3) احترام: در« ب، ج، د» نیامده است.
[981] ( 1) رأی: لقبی است که از طرف دولت انگلیس به سرداران هندی اعطا می‌شد.( مهذب اللغات اردو: 5/ 478)
[982] ( 2) و: در« د» نیامده است.
[983] ( 3) انبارهای:« الف».
[984] ( 4) و در تابستان ... عمل آرند: در« ب» نیامده است.
[985] ( 1) از مشایخ علمای نقشبندیّه است و دو کتاب انیس السالکین و ملفوظات از تألیفات اوست. سال وفاتش معلوم نیست.( ریحانة الادب: 1/ 77)
[986] ( 2) و: در« ب، ج» نیامده است.
[987] ( 1) و: در« ب، ج» نیامده است.
[988] ( 2) نائک: در لغت هندی سالار قافله و گوینده را گویند.( جامع اللغات اردو: 789)
[989] ( 3) جانب:« ب».
[990] ( 4) یار:« الف».
[991] ( 1) لشکر:« الف».
[992] ( 1) مچهلی بندر: اسم منطقه‌ای است که در ساحل دریای جنوب هند واقع است و در لغت اردو« مچهلی» ماهی را می‌گویند.
[993] ( 2) سلوک:« د».
[994] ( 1) نیابد:« الف».
[995] ( 2) فوت آن:« الف، د».
[996] ( 3) و: در« الف» نیامده است.
[997] ( 1) و: در« د» نیامده است.
[998] ( 2) و: در« ب، ج، د» نیامده است.
[999] ( 1) سنگ و آجر:« الف».
[1000] ( 1) و: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1001] ( 2) میر عبد اللطیف خان شوشتری.
[1002] ( 3) و: در« ج» نیامده است.
[1003] ( 4) دارند:« د».
[1004] ( 5) و: در« ب، ج» نیامده است.
[1005] ( 1) من: در« د» نیامده است.
[1006] ( 1) از مجملا ... تا ... می‌داشت: در« الف، د» نیامده است.
[1007] ( 2) عنوان: در« الف، د» نیامده است.
[1008] ( 1) عنوان: در« الف، د» نیامده است.
[1009] ( 2) عنوان: در« الف، د» نیامده است.
[1010] ( 3) بهادر: در« ب، ج» نیامده است.
[1011] ( 4) انس: در« الف، ب، د» نیامده است.
[1012] ( 5) عنوان: در« الف، د» نیامده است.
[1013] ( 6) سامی رتبت: در« ب» نیامده است، مرتبت:« الف، ج».
[1014] ( 1) و: در« الف، ب، د» نیامده است.
[1015] ( 2) رحمة اللّه علیه: در« الف، ج، د» نیامده است.
[1016] ( 3) عنوان: در« الف، د» نیامده است.
[1017] ( 4) گردیده:« د».
[1018] ( 1) خجسته کردار: در« ب» نیامده است.
[1019] ( 2) با وی گفتم:« الف، د».
[1020] ( 3) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[1021] ( 1، 2) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[1022] ( 1، 2) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[1023] ( 3) چندا: ماه.( فرهنگ معین)
[1024] ( 1) مبلغی را:« ب».
[1025] ( 2) تاری: درخت بلند و استواری است، مانند درخت خرما و نارگیل که میوه‌اش خوردنی است، و طول برگهایش به ذراعی رسد، و عرض آنها به اندازه ثلث انگشت، و به هم پیوسته است و آن را« تاری» نامند، و بر آن برگها نویسند، و کتاب سازند.( دهخدا، به نقل از ماللهند بیرونی)
توضیح اینکه: یک نوع درخت خرما است که از میوه‌اش شراب، و مسکرات تهیّه می‌کنند.
[1026] ( 3) سیندهی- سندهی: درخت زنجبیل.( دهخدا به نقل از تحفه حکیم مؤمن)
[1027] ( 4) ثمر: در« الف، د» نیامده است.
[1028] ( 1) احوال: در« الف، د» نیامده است.
[1029] ( 2) بنگاله:« الف، د».
[1030] ( 3) پرورده‌اند:« الف».
[1031] ( 1، 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1032] ( 1، 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1033] ( 1، 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1034] ( 1، 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1035] ( 3) به جای:« الف».
[1036] ( 1) بزرگان: در« ب» نیامده است.
[1037] ( 1) در:« الف».
[1038] ( 2) که: در« الف» نیامده است.
[1039] ( 3) به مثل:« الف».
[1040] ( 1) حضرات:« د».
[1041] ( 2) شده‌اند:« د».
[1042] ( 3) در نزد:« الف».
[1043] ( 4) رضی اللّه عنها:« الف».
[1044] ( 1) مسلمان:« ب، ج».
[1045] ( 2) کربلای:« الف».
[1046] ( 3) علامات:« الف».
[1047] ( 4) پهاثر مولی:« ب»، عنوان: در« ج» نیامده است.
[1048] ( 5) پهاثر:« ب، ج»، پهاثر یا پهار: در لغت هندی به معنی کوه است، و بدین مناسبت آن را کوه مولا علیه السلام می‌گویند.
[1049] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1050] ( 1) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1051] ( 1) به:« د».
[1052] ( 1) ملکم( سرجان) ژنرال و دیپلومات، و تاریخ‌دان انگلیس، و سفیر حکومت انگلیس هند در ایران در زمان فتحعلی شاه قاجار ...( فرهنگ معین)
[1053] ( 2) جنرال:« الف».
[1054] ( 3) لارد- لرد:»Lord ,Lard «، عنوانی که در انگلستان به اعضای مجلس اعیان و بعضی مردم دیگر دهند.( دهخدا)
[1055] ( 4) چون: در« الف، د» نیامده است.
[1056] ( 5) از: در« ب» نیامده است.
[1057] ( 1) سرافراز:« الف، ب».
[1058] ( 2) احوال: در« ب، ج» نیامده است.
[1059] ( 3) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1060] ( 1) عرضه:« ب».
[1061] ( 2) عنوان: در« الف، د» نیامده است.
[1062] ( 1) شده: در« د» نیامده است.
[1063] ( 1) یاران:« ج».
[1064] ( 2) گولی- گوله- گلوله.
[1065] ( 3) سلطان:« الف».
[1066] ( 4) بالیوز: قونسول یا کنسول، کسی که وکیل سیاسی دولت خودش در بلاد خارجه است.( دهخدا)
[1067] ( 1) به پا:« د».
[1068] ( 2) سلطان:« الف».
[1069] ( 3) و: در« الف» نیامده است.
[1070] ( 4) قم: در« الف» نیامده است.
[1071] ( 1) طلا و نقره:« الف، د».
[1072] ( 2) و به رفاقت:« الف».
[1073] ( 3) سیلان:»Silan «، یا سراندیب، یا سیری لانکا»Srilanka «، کشوری است در« جزیره‌ای» در جنوب هندوستان که به واسطه تنگه« پالک»»Palk « از هندوستان جدا می‌شود مساحت آن 65607 کیلومتر و پای‌تخت آن کلمبو»Colombo « است ...
و در روایات آمده که آدم ابو البشر از بهشت بدانجا فرود آمد و اقامت گزید و گویند نقش پای او در آنجاست.( فرهنگ معین)
[1074] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1075] ( 2) الذکر:« ب».
[1076] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1077] ( 2) کهتر:« ب، ج».
[1078] ( 3) آن:« الف».
[1079] ( 1) مزبور:« الف، د».
[1080] ( 2) از: در« ب، ج» نیامده است.
[1081] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1082] ( 2) نوعی از کشتی بادی قدیم است که به شکل غراب« کلاغ» ساخته می‌شد.( فرهنگ معین)
[1083] ( 1) که:« الف».
[1084] ( 2) صلّی اللّه علیه و آله و سلّم: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1085] ( 3) باران:« ب».
[1086] ( 1) قصبه جگن نات: در« د» نیامده است.
[1087] ( 2) و: در« د» نیامده است.
[1088] ( 3) احتراز: پرهیز.
[1089] ( 4) کهّار: حمّال.
[1090] ( 1) که: در« د» نیامده است.
[1091] ( 2) ریق یا ریگ: بندری است در جنوب ایران، در ساحل خلیج فارس و شمال بندر بوشهر.( فرهنگ معین)
[1092] ( 3) و در:« د».
[1093] ( 1) عنوان: در« الف، د» نیامده است، احوالات کلکتّه:« ب».
[1094] ( 2) و: در« د» نیامده است.
[1095] ( 3) یعنی: چ.
[1096] ( 4) افتادند:« د».
[1097] ( 5) هلندیها.
[1098] ( 6) گاو دم: هر چیزی و شکلی که یک سر آن پهن و سر دیگر آن باریک باشد، و آن را مخروطی گویند ...( دهخدا)
[1099] ( 1) کهاکره:« الف، د».
[1100] ( 2) لکهیه:« الف و د».
[1101] ( 3) برم:« الف، د».
[1102] ( 1) بنگاله:« الف، ب، د».
[1103] ( 2) غدران: جمع غدیر یعنی: گودال.
[1104] ( 3) بارود:« ب، ج، د».
[1105] ( 1) گولی: گلوله تفنگ.
[1106] ( 2) غنیم: دشمن.
[1107] ( 3) مرد:« الف».
[1108] ( 4) کشتی جنگی که به شکل کلاغ ساخته‌اند.
[1109] ( 5) سلم و تور: اسم پسران فریدون پادشاه ایرانی است، و گویند قبر هر دو در شهر ساری مازندران است.( دهخدا و فرهنگ معین)
[1110] ( 1) خود: در« الف» نیامده است.
[1111] ( 2) گذشت زمان.
[1112] ( 3) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1113] ( 4) گوژه پشت یعنی: پشت خمیده و مقصود در اینجا کره زمین است.
[1114] ( 1) مهمّات و مطالب:« د».
[1115] ( 2) بلندتر:« الف».
[1116] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1117] ( 2) دانمارک.
[1118] ( 3) دزدگاه:« الف».
[1119] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[1120] ( 1) مشار الیه.
[1121] ( 2) طعام شامگاهی خوردن.( دهخدا)
[1122] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1123] ( 2) سابق الالقاب:« ب».
[1124] ( 1) نمایند:« ج».
[1125] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1126] ( 3) که یکهزار و دوصد و بیست و یک است: در« ب» نیامده است.
[1127] ( 4) و در شب چهارم به خانه آوردم: در« ج» خوانا نیست.
[1128] ( 1) شعر:« الف».
[1129] ( 2) زهر:« الف».
[1130] ( 1) تعمیه در لفظ« بگو» آمده است که باید از مادّه تاریخ نیست شود، یعنی کم شود؛ تا با سال تاریخ مطابق گردد.( از حاشیه نسخه ج)
[1131] ( 2) در بیان:« ب».
[1132] ( 3) و طریق اختصار و:« ب».
[1133] ( 1) به: در« الف» نیامده است.
[1134] ( 2) این:« ب».
[1135] ( 3) هزّالی: بیهوده گوئی: دلقک بازی ...( دهخدا)
[1136] ( 4) کنّاس: رفتگر، و زباله کش.
[1137] ( 5) متّقی: در« الف» نیامده است.
[1138] ( 6) و: در« د» نیامده است.
[1139] ( 1) قلّاش: زیرک، حیله‌گر، مردم بی‌نام و ننگ، و لوند، و بی‌چیز، و مفلس و از کائنات مجرد را گویند.( دهخدا)
[1140] ( 2) یوحی: نام زن است.
[1141] ( 3) حورا: نام زن است.
[1142] ( 4) معاینه: به چشم.
[1143] ( 5) یعنی: خداوند.
[1144] ( 1) مردمان:« د».
[1145] ( 2) روز:« الف، ب، ج».
[1146] ( 3) هوای:« د».
[1147] ( 1) منّی در لغت اردو به معنی خانم کوچولو می‌باشد، و منی« بدون تشدید» به معنی آرزو است، که مؤلّف فرمود:« ای کاش بی‌تشدید بود» که به معنی آرزو باشد.
[1148] ( 2) توغّل: کسی که هجوم می‌آورد برای آشامیدن.( مجمع البحرین)
[1149] ( 1) و اتمام جلد اوّل آن:« ب».
[1150] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1151] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1152] ( 1، 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1153] ( 1، 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1154] ( 3) مرحوم: در« ب، ج» نیامده است.
[1155] ( 1) صلاح: در« ب، ج» نیامده است.
[1156] ( 2) استدلال:« الف، ب».
[1157] ( 3) حج: 11.
[1158] ( 1) و رضای خالق ... و حیله ایشان نکردم: در« ب» نیامده است.
[1159] ( 2) مقتبس از آیه 32 سوره توبه می‌باشد که معنی آن چنین است:
کافران می‌خواهند که نور خدا( وحی و شرع) را خاموش کنند، ولی خدا نگذارد تا آنکه نور خود را به منتهای کمال برساند، هرچند کافران ناراضی باشند.
[1160] ( 3) خداوند حیله کافران را قرار نداد مگر در نحر آنها. یعنی جزای حیله آنان گلوگیر خودشان خواهد شد.
[1161] ( 4) مدعاشان:« ب، ج، د».
[1162] ( 1) مقتبس از حدیثی است که به این عبارت آمده.« الاسلام یعلوا و لا یعلی علیه» عوالی اللئالی: 1/ 226 حدیث 118، صحیح بخاری: 2/ 96، ترجمه: برتری از آن اسلام است، و چیزی را بر اسلام برتری داده نخواهد شد.
[1163] ( 2) مقتبس از آیه: 4 سوره جمعه می‌باشد و معنی آن چنین است:( این رسالت و نزول قرآن فضل و کرامت خداست که آن لطف را در حقّ هرکه بخواهد می‌کند، و خدا را بر خلق، فضل و رحمت نامنتهاست).
[1164] ( 3) لمحه‌ای: زمان کوتاهی- لحظه‌ای.
[1165] ( 1) نمود:« ب، ج».
[1166] ( 2) نمود:« ب، ج».
[1167] ( 3) علی مراد خان:« الف، ب».
[1168] ( 4) مخمّر: پنهان شده.
[1169] ( 5) شخصی:« ج، د».
[1170] ( 1) با بعضی از ایشان:« ب».
[1171] ( 2) نهاد:« ب».
[1172] ( 3) مرور: در« ب» نیامده است.
[1173] ( 4) بواسطه:« ب، ج».
[1174] ( 5) پادشاه:« ب».
[1175] ( 6) اراده:« د».
[1176] ( 1) جرغه: جرگه.
[1177] ( 2) آن:« ب».
[1178] ( 3) است: در« الف» نیامده است.
[1179] ( 1) خلیفه: در« د» نیامده است.
[1180] ( 2) بوده:« الف».
[1181] ( 3، 4) دویّم:« الف، ب، ج».
[1182] ( 3، 4) دویّم:« الف، ب، ج».
[1183] ( 1) حروب:« جمع حرب» جنگها، و سفرها.
[1184] ( 1) اندک:« الف، د».
[1185] ( 2) به مرض قولنج:« ب».
[1186] ( 1) او:« الف».
[1187] ( 1) و: در« د» نیامده است.
[1188] ( 2) اسراء: 82.
[1189] ( 3) و: در« الف» نیامده است.
[1190] ( 4) و: در« د» نیامده است.
[1191] ( 1) شروع: در« د» نیامده است.
[1192] ( 2) و: در« د» نیامده است.
[1193] ( 1) دویم:« الف، ب، ج».
[1194] ( 2) آمد: در« د» نیامده است.
[1195] ( 3) مسلکان:« الف».
[1196] ( 4)« روزی» اصح است.
[1197] ( 1) منظور دوزخ و جهنم است.
[1198] ( 2) مفسد شقی:« ب».
[1199] ( 1، 2) و: در« د» نیامده است.
[1200] ( 1، 2) و: در« د» نیامده است.
[1201] ( 3) جمع( مهاجن)»Mahajan « قومی در هندوها که شغلشان فقط دادن قرض ربوی است.
[1202] ( 1) و: در« د» نیامده است.
[1203] ( 2) روز:« د».
[1204] ( 1) ارضی و سماوی:« الف».
[1205] ( 2) بعد از قسم خوردن:« ب».
[1206] ( 1) اسلام آوردن:« ب، ج».
[1207] ( 2) وی را:« الف».
[1208] ( 3) و عزیمت به:« ب».
[1209] ( 4) و: در« الف» نیامده است.
[1210] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1211] ( 2) گنگا:« ب، ج».
[1212] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1213] ( 4)»Bhagal Pur « شهری است در ایالت( بهار)»Blhar «.
[1214] ( 5) فقراء:« الف، ب، ج».
[1215] ( 1)»Mongyr « شهری است در ایالت بهار.
[1216] ( 2) بلند اساس و خندق: در« الف» نیامده است.
[1217] ( 3) چشمه‌ها:« الف، ب، ج».
[1218] ( 4) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1219] ( 1) بنگالا:« ج».
[1220] ( 2) گنگا:« ج».
[1221] ( 3) هوای:« د».
[1222] ( 4) سبق ذکر یافت:« ب».
[1223] ( 1).Bihar
[1224] ( 2) هوا:« الف، ب، ج».
[1225] ( 1) گنگا:« ج».
[1226] ( 2) بوده:« الف».
[1227] ( 3) سوره جن( 72): 18.
[1228] ( 4) عدد جمل آیه شریفه( 1037) می‌شود که مطابق با تاریخ بنای آن است.
[1229] ( 5) ساخته است:« الف، ج».
[1230] ( 6) بنگالا:« ج».
[1231] ( 1) و: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1232] ( 2) منیر الملک، منیر الدوله:« الف، ب، ج».
[1233] ( 1) آورد:« الف، ب، ج».
[1234] ( 2) اند: در« د» نیامده است.
[1235] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1236] ( 4) الأطیاب و ...: در« د» نیامده است.
[1237] ( 5) بخشی به معنی: روحانی بودائی، و مرد دارای اطلاع وسیع را گویند.( معین)
[1238] ( 1) گذرانده:« الف».
[1239] ( 2) احمد: در« د» نیامده است.
[1240] ( 3) شعر:« الف».
[1241] ( 4) این:« الف، ب، ج».
[1242] ( 5) مرحوم:« الف».
[1243] ( 1) دوستان:« د».
[1244] ( 2) است: در« د» نیامده است.
[1245] ( 1) و از فضل الهی ... تا عازم بنارس بود: در« ب» نیامده است.
[1246] ( 1) قومی از هنود که پالکی یا تخت و امثال آن را حمل کنند. آنندراج،( دهخدا).
[1247] ( 2) نوعی گاری که انسان آن را می‌کشد.
[1248] ( 3) قصبه شهسرای مشهور به سسرام در نزد عوام:« ب».
[1249] ( 4) سوره بقره( 2): 259.
سوره کهف( 18): 42.
سوره حج( 22): 45.
[1250] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1251] ( 2) و قیدش: در« ب» نیامده است.
[1252] ( 3) فرمود:« الف».
[1253] ( 1) سرکار آن:« الف».
[1254] ( 1) هرکس: در« ب» نیامده است.
[1255] ( 2) می‌دهند:« د».
[1256] ( 3) نمود:« الف، ب، ج».
[1257] ( 4) این:« الف».
[1258] ( 1) و: در« ج» نیامده است.
[1259] ( 1) میرد:« الف، ب، ج».
[1260] ( 2) کوچه‌های:« د».
[1261] ( 3) بسیار:« الف»، نهایت: در« ب» نیامده است.
[1262] ( 4) در: در« ج، د» نیامده است.
[1263] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1264] ( 2) شیخ محمّد علی بن ابیطالب بن عبد اللّه بن علی بن عطاء اللّه زاهدی جیلانی لاهیجانی اصفهانی، معروف به شیخ علی حزین، از اکابر متأخرین علمای شیعه و بزرگان شعرای آن طبقه می‌باشد، که بسیار عابد و زاهد بود، و در زمان صفویه می‌زیسته، و در سال 1146 هجری به هندوستان رفت، و در سال 1181 در( 77) سالگی در بنارس وفات یافت، از تألیفات اوست: الامامه، الاغاثه فی الامامه، الادعیه و الادویه، بشارة النبوه، و غیره ...( ریحانة الأدب: 2/ 41)
[1265] ( 3) شیخ ابراهیم بن عبد اللّه بن عطاء اللّه اصفهانی، زاهدی گیلانی، از افاضل متبحرین علمای اوائل قرن دوازدهم هجری می‌باشد که جامع علوم دینیّه، مظهر معارف یقینیّه، حاوی کمالات صوریّه و معنویه، مؤید به تأییدات الهیّه، حسن التقریر و التحریر، در شعر و انشاء و کشف معمّا بی‌نظیر بود و اقسام خطوط معموله را خوب می‌نوشت. از تألیفات اوست: حاشیه مختلف علامه که نامش« رافع الخلاف»، حاشیه کشاف یا کاشف الغواشی، و غیره ... و در سال 1119 هجری در لاهیجان وفات یافت.( ریحانة الأدب: 2/ 356)
[1266] ( 1) مولانا:« ج».
[1267] ( 2) محمّد: در« د» نیامده است.
[1268] ( 3) احمد: در« ج» نیامده است.
[1269] ( 4) محمد: در« ج» نیامده است.
[1270] ( 1) یکی از طوایف قشقائی ایران که مرکب از 150 خانوار و مسکن آنها در ناحیه گاماسیاب و درّه صیمره و ابریز خرم‌آباد هستند.
ناحیه‌ای که این طایفه در آن می‌زیستند به خرم‌آباد فیلی یا لرستان فیلی خوانده می‌شد است.( دهخدا)
[1271] ( 1) و:« ب، ج، د».
[1272] ( 2) شاه: در« الف، ب» نیامده است.
[1273] ( 3) و در ایّام:« ب».
[1274] ( 4) آداب:« الف».
[1275] ( 1) نقش:« د».
[1276] ( 2) شعر:« الف».
[1277] ( 1) رسالة المبدأ و المعاد: 31.
[1278] ( 2) نهج البلاغه خطبه اوّل. در مصدر« بمزایلة»؛ بجای« بمبائنة» آمد.
[1279] ( 1) عوالی اللئالی: 3/ 166/ حدیث 61.
[1280] ( 2) به آن: در« الف» نیامده است.
[1281] ( 1) گنگا:« ب، ج».
[1282] ( 2) و: در« ج» نیامده است.
[1283] ( 3) آن: در« د» نیامده است.
[1284] ( 4) والا جایگاه: در« ب» نیامده است.
[1285] ( 1) دوازده هزار:« الف».
[1286] ( 2) کس را:« ج».
[1287] ( 3) عمارت:« د».
[1288] ( 4) یعنی: کنجد را از ابتدای گل آن بر روی زمین فرش و پهن می‌کنند.
[1289] ( 1) پلی:« ب».
[1290] ( 2) مجموع اعداد آن به حساب ابجد( 950) می‌شود.
[1291] ( 3) پل:« الف».
[1292] ( 4) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1293] ( 1) اکرام:« ب».
[1294] ( 2) بروید:« الف، ب، ج».
[1295] ( 3) می: در« ج» نیامده است.
[1296] ( 4) خزانی:« ب».
[1297] ( 1) هرکاره: پیامبر، و نامه‌رسان را گویند، و یا جاسوس.( فرهنگ معین)
[1298] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1299] ( 3) ورود بهدرسه:« ب».
[1300] ( 4) باقی:« ب».
[1301] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1302] ( 2) خان: در« ب» نیامده است.
[1303] ( 1) آن: در« د» نیامده است.
[1304] ( 2) مرخّص:« الف».
[1305] ( 1) آمده:« ب».
[1306] ( 1) دو چون:« الف».
[1307] ( 2، 3) بنگالا:« ب، ج».
[1308] ( 2، 3) بنگالا:« ب، ج».
[1309] ( 1) ندیده‌ام:« الف، ج».
[1310] ( 1) به:« د».
[1311] ( 2، 3) بنگالا:« ب، ج».
[1312] ( 2، 3) بنگالا:« ب، ج».
[1313] ( 4) در وی:« الف، ب، ج».
[1314] ( 5) پیروز شدن مهم او.
[1315] ( 6) با: در« ب، ج» نیامده است.
[1316] ( 7) از: در« د» نیامده است.
[1317] ( 1) این: در« ب» نیامده است.
[1318] ( 2) انگریزان:« ب».
[1319] ( 1) بنگالا:« ب، ج».
[1320] ( 2) کار روای:« الف، ب، ج».
[1321] ( 1) نادم و پشیمان:« الف».
[1322] ( 2) شد:« الف، ب، ج».
[1323] ( 1) و چون:« الف، ب، ج».
[1324] ( 2) حرامان:« ب».
[1325] ( 3) بوده‌اند:« الف».
[1326] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[1327] ( 1) ممتاز:« ب، ج».
[1328] ( 2) می‌نشاند:« د».
[1329] ( 3) بنگالا:« ب، ج».
[1330] ( 1) نواب ناظر: در« ب» نیامده است.
[1331] ( 2) عنوان: در« ج» نیامده است.
[1332] ( 3) الأسرار المرفوعة: 367.
[1333] ( 4) منظّم:« الف، ب، ج».
[1334] ( 1) و خوش: در« د» نیامده است.
[1335] ( 2) می‌رسانیدند:« الف».
[1336] ( 3) عنوان: در« الف، ج، د» نیامده است.
[1337] ( 4) در نهایت:« د».
[1338] ( 1) سروت: مصدری است خودساخته، که به معنی سروری استعمال شده است، ثروت:
« د».
[1339] ( 2) نواب میرزا غیاث خان:« الف، د»، عنوان: در« ج» نیامده است.
[1340] ( 1) است: در« د» نیامده است.
[1341] ( 1) الممالک:« الف، ب، ج».
[1342] ( 2) را: در« د» نیامده است.
[1343] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1344] ( 2) همشیره معظمه او با عالیشأن: در تمام نسخ آمده است، به جهت زیاد بودن حذف شد.
[1345] ( 3) و: در« د» نیامده است.
[1346] ( 1) فاطر: 43.
[1347] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1348] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1349] ( 2) و: در« الف» نیامده است.
[1350] ( 1) شعر:« الف».
[1351] ( 2) مصراع:« الف، د».
[1352] ( 3) عزیز:« الف، ب، ج».
[1353] ( 1) من او را:« الف».
[1354] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است، محمّد علیخان:« د».
[1355] ( 3) آوردند:« د».
[1356] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1357] ( 2) تقی: در« الف» نیامده است.
[1358] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1359] ( 4) و: در« د» نیامده است.
[1360] ( 5) لغت« جمد» در این عبارت به معنی واجب آمد- یعنی: کسی که اطاعتش در مملکت واجب آمد.
[1361] ( 1) الأسرار المرفوعة: 367.
[1362] ( 2) عالی جناب:« ب، ج».
[1363] ( 3) کلو: رئیس محلّه، کلانتر، و رئیس هر صنف از کسبه.( فرهنگ معین)
[1364] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1365] ( 2) این:« ب».
[1366] ( 1) نقی:« الف، ب».
[1367] ( 2) به: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1368] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1369] ( 1) حضرت: در« الف» نیامده است.
[1370] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1371] ( 1) و با:« الف».
[1372] ( 2) مقام:« د».
[1373] ( 3) میر ابو طالب:« ب، ج».
[1374] ( 4) مقام:« د».
[1375] ( 1) آقا سید حسن عطّار: در« الف» نیامده است.
[1376] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1377] ( 3) دویّم:« الف، ب، ج».
[1378] ( 4) که بعضی از مجاورین ارض اقدس کربلای معلّی: در« الف، ب، ج» به جای اسم و القاب‌های سید حسن عطّار آمده است.
[1379] ( 5) خالوی خود: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1380] ( 1) آقا سید حسن: در« الف» نیامده است.
[1381] ( 2) آقا سید حسن: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1382] ( 3) رکابی: حق القدم.
[1383] ( 4) در« الف، ب، ج» به جای( جناب آقا سید حسن)،« آن‌جناب» آمده است.
[1384] ( 1، 2) در« الف، ب، ج» به جای( جناب آقا سید حسن)،( آن‌جناب) آمده است.
[1385] ( 1، 2) در« الف، ب، ج» به جای( جناب آقا سید حسن)،( آن‌جناب) آمده است.
[1386] ( 1) هرکاره: جاسوس، پیشکار.
[1387] ( 2) طاهرین صلوات اللّه علیهم اجمعین:« ب، د».
[1388] ( 3) صلّی اللّه علیه و آله: در« الف، ج، د» نیامده است.
[1389] ( 4) تصانیف:« الف»، کاربرد جمع در اینجا صحیح نیست.
[1390] ( 1) اغلب: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1391] ( 2) آشکارا:« د».
[1392] ( 1) هرروزه:« الف».
[1393] ( 1) آن: در« الف، ج» نیامده است.
[1394] ( 2) است: در« الف، د» نیامده است.
[1395] ( 1) او:« الف، ب، ج».
[1396] ( 2) جمله‌ای از خطبه سوم نهج البلاغة.
[1397] ( 1) شعر:« الف».
[1398] ( 2) چند:« د».
[1399] ( 3) آمده:« الف، ب، ج».
[1400] ( 4) منظور سید دلدار علی سابق الذکر است.
[1401] ( 5) یعنی وزیر سعادت علی خان.
[1402] ( 1) علیهم السلام: در« الف، د» نیامده است.
[1403] ( 2) می‌گویند:« الف».
[1404] ( 3) ظفر:« د».
[1405] ( 4) و: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1406] ( 1) قوز بالای قوز:« الف».
[1407] ( 2) منظور سید دلدار علی است.
[1408] ( 3) تا حدّ صوبه:« الف».
[1409] ( 4) اوده: در« الف» نیامده است.
[1410] ( 1) متعالیه: در« الف، ج، د» نیامده است.
[1411] ( 2) منظور وزیر سعادت علی خان است.
[1412] ( 3) مقصود مادر آصف الدوله است.
[1413] ( 1) سیّد: در« الف» نیامده است.
[1414] ( 2) منظور: در« الف» نیامده است.
[1415] ( 3) تعالی: در« ب، ج» نیامده است.
[1416] ( 4) سید دلدار است.
[1417] ( 5) سید فوق الذکر از شاگردان آقا محمد باقر وحید بهبهانی( ره) بوده، و شهرت او نیز به همین خاطر بوده است.
[1418] ( 1) منظور وزیر سعادت علی خان است.
[1419] ( 2) عنوان در:« ب، ج» نیامده است، آخوند ملا مقیم کشمیری:« الف».
[1420] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1421] ( 2) با من: در« د» نیامده است.
[1422] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1423] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1424] ( 2) علیها السلام: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1425] ( 3) ارجمند:« د».
[1426] ( 4) اعلام: در« د» نیامده است.
[1427] ( 5) علماء:« الف».
[1428] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1429] ( 2) اصفهانی: در« الف» نیامده است، عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1430] ( 3) خطیر:« الف، د».
[1431] ( 1) و در:« الف، ب، ج».
[1432] ( 2) بودم:« د».
[1433] ( 3) کشف الخفاء: 2/ 339 با اندکی اختلاف، علل الشرایع: 1/ 94 باب 85.
[1434] ( 4) زبانی:« الف، ج، د».
[1435] ( 5) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1436] ( 1) و: در« د» نیامده است.
[1437] ( 1) صلوات اللّه علیهم أجمعین: در« الف، ج، د» نیامده است.
[1438] ( 2) و: در« ب» نیامده است.
[1439] ( 3) خورد- خرد.
[1440] ( 1، 2) هوای:« د».
[1441] ( 1، 2) هوای:« د».
[1442] ( 3) در آن:« الف».
[1443] ( 1) چون حروف کلمه لکهنو، ل( 30)، ک( 20)، ه( 5)، ن( 50)، و( 6) است که مجموع آن( 111) می‌شود، و حروف کلمه کوفه، ک( 20)، و( 6)، ف( 80)، ه( 5) است که مجموع آن هم( 111) است که با هم برابرند.
[1444] ( 2) رحمه اللّه تعالی:« ب».
[1445] ( 3) حکمران:« الف».
[1446] ( 1) مقرر:« الف».
[1447] ( 2) آن: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1448] ( 3) ملا باقر:« الف، ب، ج».
[1449] ( 1) منظور مادر آصف الدوله است.
[1450] ( 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1451] ( 1) خورند: فراخور، مناسب، در خوره، شایسته.( فرهنگ معین)
[1452] ( 1) می‌گرفته است:« الف، ب، ج».
[1453] ( 2) است: در« الف» نیامده است.
[1454] ( 3) حلیله: همسر.
[1455] ( 4) تاج محلّ.
[1456] ( 5) منظور آصف الدوله است.
[1457] ( 1) در تمام نسخه‌ها« سال» آمده است، برای منظم شدن سیاق جمله« سالی» ضبط کردیم.
[1458] ( 1، 2، 3) بسنت علی خان:« الف، ج».
[1459] ( 1، 2، 3) بسنت علی خان:« الف، ج».
[1460] ( 1، 2، 3) بسنت علی خان:« الف، ج».
[1461] ( 4) منیب:« الف».
[1462] ( 1) سبب و علّت ازدیاد رسوخیّت جماعت انگریزیّه با حسن رضا خان نائب مرحوم مغفور آصف الدوله:« ب».
[1463] ( 2) قید نموده: حبس و زندانی کرده.
[1464] ( 3) کرده:« ب».
[1465] ( 4) را: در« ب» نیامده است.
[1466] ( 5) نموده:« الف، د».
[1467] ( 1) شقه: کاغذ، نامه.
[1468] ( 2) عنه: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1469] ( 3) آنه: سکّه رایج هندوستان، و یک شانزدهم روپیه است.( فرهنگ معین)
[1470] ( 1) عبارت در نسخه« ب» از( فیمابین ایشان- تا- می‌رسانیدند) مقدم، مؤخر، مشوش و مضطرب است.
[1471] ( 2) عنه: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1472] ( 3) لکهوان:« الف»، بهکوان:« ب، ج».
[1473] ( 1) کاتیه:« ب».
[1474] ( 2) عبارت در نسخه« ب» از( آن حدود است- تا- منشأ حصول مدعی) مشوش و مضطرب است.
[1475] ( 1) مستر سرجان شور:« الف، ب، ج».
[1476] ( 2) نوکرهای:« ب».
[1477] ( 3) داشت:« الف».
[1478] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1479] ( 2) در این وقت ظهر:« ب».
[1480] ( 3) است: در« ب» نیامده است.
[1481] ( 4) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1482] ( 1) مطلب: در« ب» نیامده است.
[1483] ( 2) آن:« الف، ب، ج».
[1484] ( 3) یعنی: بمیری.
[1485] ( 1) معمول می‌دارد: در« ج» نیامده است.
[1486] ( 2) برون: در« ج» نیامده است.
[1487] ( 1) و: در« ب، ج» نیامده است.
[1488] ( 2) اوّل:« الف، ب، ج».
[1489] ( 3) همّت:« ب، ج».
[1490] ( 4) بعد از چند مدت، ماهی ...:« ب، ج».
[1491] ( 5) قیدیان: زندانیان.
[1492] ( 6) کرد:« ب، ج».
[1493] ( 1) مصراع: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1494] ( 2) و حلال‌زادگان خود متصدی از قوم هنود:« ب».
[1495] ( 3) به:« ب، ج».
[1496] ( 4) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1497] ( 5) ماه: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1498] ( 1) گردید:« الف».
[1499] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1500] ( 3) نکردند که:« ب».
[1501] ( 4) نمودند:« ب».
[1502] ( 5) دیگر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1503] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1504] ( 2) وزیر:« ب».
[1505] ( 3) فتادند:« الف، ب، ج».
[1506] ( 1) هوای:« د».
[1507] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1508] ( 3) این:« الف».
[1509] ( 4) مجملا:« ب».
[1510] ( 1) می: در« ب» نیامده است.
[1511] ( 2) روز آخر هر ماه قمری را گویند.
[1512] ( 3) رجب المرجب:« ب».
[1513] ( 4) در اوّل:« الف».
[1514] ( 5) مطلب:« الف».
[1515] ( 6) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1516] ( 7) کردار:« الف».
[1517] ( 1) رفت:« ب».
[1518] ( 2) ببرند:« الف».
[1519] ( 3) مستمال کردن: راضی کردن.
[1520] ( 4) چنین:« ب».
[1521] ( 5) سپاهیان:« ب».
[1522] ( 6) گفت:« ب».
[1523] ( 1) یعنی: از مصاحبان نفاق پیشه او، چنانچه قبلا گذشت.
[1524] ( 2) اینکار:« الف، ج».
[1525] ( 3) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1526] ( 1) فرسخ:« د».
[1527] ( 2) در اینجا منظور مادر آصف الدوله است، حضور به معنی درگاه، آستان، پیشگاه، از عناوین دولتی است.
[1528] ( 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1529] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1530] ( 1) ظفر یافتند:« ب».
[1531] ( 2) روز به روز:« ب».
[1532] ( 3) معلوم: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1533] ( 1) مذکور شود:« ب».
[1534] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1535] ( 3) آن:« ب».
[1536] ( 4) او را: در« د» نیامده است.
[1537] ( 1) غنیم: دشمن.
[1538] ( 2) امور:« ب».
[1539] ( 1) چنان:« الف».
[1540] ( 2) و: در« د» نیامده است.
[1541] ( 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1542] ( 4) در: در« الف» نیامده است.
[1543] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[1544] ( 1) گذشت:« الف، د».
[1545] ( 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1546] ( 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1547] ( 4) منظور آقا محمد باقر بن محمد اکمل ملقّب به وحید بهبهانی است.
[1548] ( 1) به اعیان:« الف».
[1549] ( 2) داده‌اند:« الف، ب».
[1550] ( 3) غنیم: دشمن، خصم.
[1551] ( 4) مکاتیبی در:« ب» نیامده است.
[1552] ( 5) بفرستید:« د».
[1553] ( 1) و بی‌غسل:« ب».
[1554] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1555] ( 3) بیان:« ج».
[1556] ( 1) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1557] ( 2) پیش:« الف، ج».
[1558] ( 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1559] ( 4) کوچ و فرزندان را:« ب».
[1560] ( 1) را: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1561] ( 2) که به همان کوه:« ب».
[1562] ( 3) پلتن»Platoon «: دسته، رسد.
[1563] ( 4) معتمدان و: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1564] ( 5) او: در« ب» نیامده است.
[1565] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1566] ( 2) از: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1567] ( 3) فرار:« ب».
[1568] ( 4) فرار: در« د» نیامده است.
[1569] ( 5) که: در« د» نیامده است.
[1570] ( 6) محبوسی:« الف».
[1571] ( 1) قلّاش: بی‌نام و ننگ، حیله‌باز، مکار، میخواره، باده‌پرست.
[1572] ( 2) نمودیم:« ب».
[1573] ( 3) اعتساف: از راه راست منحرف شدن، ببراهه رفتن.
[1574] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1575] ( 2) برقرار:« د».
[1576] ( 3) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1577] ( 1) در حاشیه« ج» آمده است:
گوینده شعر غلط کرده است و در مقام مزاح گوئی گفته است، و گفته است که تاج امل از سر باطل برداشت، عکس گفته فحوای کلام معلوم می‌شود.
[1578] ( 2) کسی:« ب».
[1579] ( 3) و گفت:« ب».
[1580] ( 4) بجای:« الف».
[1581] ( 1) فرمود:« الف».
[1582] ( 2) می‌نمود:« ب».
[1583] ( 3) مستمال نمودن: راضی کردن.
[1584] ( 4) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1585] ( 5) کرد:« الف، ب، ج».
[1586] ( 1) از روی ناچاری، ناچارا.
[1587] ( 2) قبول کرد: در« الف» نیامده است.
[1588] ( 3) چهار هزار:« ب».
[1589] ( 4) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1590] ( 5) بیرون ببرد:« ب».
[1591] ( 1) بر آن: در« ب» نیامده است.
[1592] ( 2) در آمد:« ب».
[1593] ( 3) ملتوی: پیچیده،[ نامعلوم در اینجا].
[1594] ( 4) استمالت: رضایت.
[1595] ( 5) کردند:« د».
[1596] ( 1) نواب: در« ب» نیامده است.
[1597] ( 2) ورعبی: در« ب» نیامده است.
[1598] ( 3) چنانکه: در« ب» نیامده است.
[1599] ( 4) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1600] ( 5) شد:« ب».
[1601] ( 6) مقدّم، مؤخّر یعنی( بی‌یاور و معین):« ب».
[1602] ( 1) به جای( عاید گردید)،( بماند):« ب».
[1603] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1604] ( 3) مصراع: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1605] ( 1) مزاج:« ب».
[1606] ( 2) معلوم:« ب».
[1607] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1608] ( 4) منظور حسن رضا خان است.
[1609] ( 5) مجتهد العصر و الزمانی:« ب».
[1610] ( 1) شرح حال ایشان در صفحه() آمده است.
[1611] ( 2) شرح حال ایشان در صفحه() آمده است.
[1612] ( 3) متخذ از سوره توبه: آیه 102 و 106.
[1613] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1614] ( 2) منظور حسن رضا خان است.
[1615] ( 3) مصراع: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1616] ( 4) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1617] ( 1) انگریز:« ب».
[1618] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1619] ( 1) قبضه: در« ب، ج» نیامده است.
[1620] ( 2) خود: در« د» نیامده است.
[1621] ( 3) درآورده:« الف، ب، ج».
[1622] ( 4) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1623] ( 5)»Ram Sindhia «.
[1624] ( 6)»Hoolkar «.
[1625] ( 1) فراسیس:« الف، د».
[1626] ( 2)»Compo « ارتش چهار یا پنج هزار نفری که تحت فرماندهی یک ژنرال باشد.
[1627] ( 3) شد:« ب».
[1628] ( 4)»Ajmer « ایالتی است از هند انگلیس، در راج پوتنه.( دهخدا)
[1629] ( 5) منظور ژنرال است.
[1630] ( 6) شد:« ب».
[1631] ( 1) شاه جهان:« الف».
[1632] ( 2) داشته:« ب».
[1633] ( 3) خدمتگذاریها:« الف».
[1634] ( 4) خطیری:« ب».
[1635] ( 5) انگریز:« ب».
[1636] ( 1) شده:« د».
[1637] ( 2) دستبردهای: در« الف، د» نیامده است.
[1638] ( 3) سپاهیان:« ب».
[1639] ( 4) و از آن:« ب».
[1640] ( 1) تسخیر: در« ب، ج» نیامده است.
[1641] ( 2) جمعی:« الف».
[1642] ( 3) نامداران:« الف».
[1643] ( 4) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1644] ( 5) بعضی: در« ب» نیامده است.
[1645] ( 6) بعضی: در« الف» بعد از( که) آمده است.
[1646] ( 7) گفتار: در« ب» نیامده است.
[1647] ( 1) گشاده:« د».
[1648] ( 2) طریق:« ب».
[1649] ( 3) می‌کرد:« الف».
[1650] ( 4) خود: در« ب» نیامده است.
[1651] ( 5) طریق:« ب».
[1652] ( 6) اورنگ زیب لقب عالمگیر پادشاه دهلی و اسم او محیی الدین بود، و او ششمین پادشاه از خانواده مغلیّه می‌باشد که در سال 1658 میلادی بر تخت نشسته، و در سال 1707 میلادی وفات یافت.( مهذب اللغات اردو: 1/ 413)
[1653] ( 7) فرخ سیر: نهمین پادشاه از سلاطین بابری هند که از 1124 تا 1131 هجری پادشاهی کرد.( دهخدا)
[1654] ( 1) سلطان:« ب».
[1655] ( 2) می‌شد:« ب».
[1656] ( 3) شد:« ب».
[1657] ( 4) خود: در« ب» نیامده است.
[1658] ( 5) تمامی: در« ب» نیامده است.
[1659] ( 1) ساختند:« ب»
[1660] ( 2) سبکسار:« ب، ج».
[1661] ( 3) مخفی:« ب».
[1662] ( 4) و: در« ب» نیامده است.
[1663] ( 5) خیرات: در« ب» نیامده است.
[1664] ( 6) گرو: مرشد، راهنما.
[1665] ( 1) نانک: از پایه‌گذاران، و مروّجین مذهب سیکها در هندوستان است، وی به سال 1469 مسیحی در لاهور تولد یافت، و به سال 1538 درگذشت.
[1666] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1667] ( 3) از:« ب، ج، د».
[1668] ( 4) ساحت:« ب» ضبط لغت آن« بکر ماجیت» می‌باشد.
[1669] ( 5) عظیم الشأن:« ب».
[1670] ( 6) نلزیدی:« ب»، از نلزیدی تا نهصد و پنجاه در« ب» نیامده است.
[1671] ( 7) امن:« ب».
[1672] ( 8) از آن جمله است که:« ب».
[1673] ( 1) نامی:« ب».
[1674] ( 2) فرقه:« ب».
[1675] ( 3) نانک شاه:« ب».
[1676] ( 4) مرداتا:« ب».
[1677] ( 5) اتاد:« ب».
از عقائد هنود این است که: یکی از خدایان در جسم حلول کرده و ظاهر می‌شود، و آن« اتار» است و در سنسکریت هندوها قایل به ده« اوتار» اند که اسامی آنها به ترتیب ذیل می‌باشد.- مچهه، کچهه، ناراه، نرسنگ، بامن، پرشسرام، رام چندر، کرشن، رام چند، بودهه.
( مهذب اللغات اردو: 1/ 408)
[1678] ( 1) را: در« ب» نیامده است.
[1679] ( 2) شریف:« ب، ج».
[1680] ( 3) او: در« ب» نیامده است.
[1681] ( 4) به دید آمده:« ب».
[1682] ( 5) ناچار:« ب».
[1683] ( 1) کردند:« ب».
[1684] ( 2) سوزانیدند:« ب».
[1685] ( 3) خلفای:« ب».
[1686] ( 4) از:« ب».
[1687] ( 5) خلفا:« ب».
[1688] ( 6) بیر بیر:« ب»، پیری بیر:« د».
[1689] ( 1) الهوجی:« ب».
[1690] ( 2) اکروهی:« ب».
[1691] ( 3) دکهکی:« الف، ب».
[1692] ( 4) شربت:« ب»، سربت:« د».
[1693] ( 5) سکت:« ب».
[1694] ( 6) کوینری نیز:« ب».
[1695] ( 7) و جمله:« ب».
[1696] ( 8) می‌پوشند:« الف».
[1697] ( 9) به دیگری:« ب».
[1698] ( 10) همه با هم: در« ب» نیامده است.
[1699] ( 11) بیر:« د».
[1700] ( 12) گرو:« ب».
[1701] ( 1) بیری:« الف، د».
[1702] ( 2) گویند:« ب».
[1703] ( 3) از( کهتری بهلی) تا( از مریدان او): در« ب» نیامده است.
[1704] ( 4) شد:« ب».
[1705] ( 5) گویند:« الف، ب».
[1706] ( 6) پنجم: در« ب، ج» نیامده است.
[1707] ( 7) از( پسرش) تا( خلیفه): در« ب» افتادگی دارد.
[1708] ( 1) از( کشته شد) تا( عظیم آباد): در« ب» افتادگی دارد.
[1709] ( 2) گرو گویند:« الف».
[1710] ( 3) هریبدل:« ب».
[1711] ( 4) گردانید:« ب».
[1712] ( 5) فصل؛ و عنوان: در« ب» نیامده است.
[1713] ( 6) سابق:« ب».
[1714] ( 7) منظور سنه( 1222) است.
[1715] ( 1) فیض بنیاد: در« ب» نیامده است.
[1716] ( 2) صاحب: در« ب» نیامده است.
[1717] ( 3) متعالیه: در« ب» نیامده است.
[1718] ( 4) و در باغی:« ب».
[1719] ( 5) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1720] ( 6) در:« ب».
[1721] ( 7) و من:« ب».
[1722] ( 8) گردانید:« الف».
[1723] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1724] ( 2) بود:« الف، ب، ج».
[1725] ( 3) آن: در« الف» نیامده است.
[1726] ( 4) گوئید:« ب».
[1727] ( 5) که:« الف».
[1728] ( 6) کرد:« ب».
[1729] ( 7) به سمت:« الف، ب، ج».
[1730] ( 1) و: در« ب» نیامده است.
[1731] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1732] ( 3) شدم:« ب».
[1733] ( 4) جزو: در« ب، ج» نیامده است.
[1734] ( 5) خدایا! به حقّ محمّد( ص) و دودمانش توفیق اتمام آن کتاب را به عطا فرما.
[1735] ( 6) حضور: در« ب» نیامده است، حضور: درگاه، آستان، پیشگاه، از عناوین دولتی است.
[1736] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1737] ( 2) منظور سنه( 1223) است.
[1738] ( 3) خان: در« د» نیامده است.
[1739] ( 4) و سایر امرا:« الف».
[1740] ( 5) می‌برند:« ب».
[1741] ( 6) شد:« ب».
[1742] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1743] ( 2) عظمت دستگاه نوّاب: در« ب» نیامده است.
[1744] ( 3) بگذرانیم:« الف».
[1745] ( 4) همین:« الف، د».
[1746] ( 5) نمود:« ب».
[1747] ( 6) هرگاه: در« الف» نیامده است.
[1748] ( 1) و غیر آن:« ب، ج».
[1749] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1750] ( 3) شیر علی:« ب».
[1751] ( 4) پیش کنند: شروع کنند، بیش:« الف، د».
[1752] ( 5) مستحفظان: در« ب» نیامده است.
[1753] ( 6) داشتم:« ب».
[1754] ( 1) چند:« ب».
[1755] ( 2) بیاورند:« ب».
[1756] ( 3) مقدّمه:« الف».
[1757] ( 4) پای:« ب».
[1758] ( 5) می: در« ب» نیامده است.
[1759] ( 6) نیز: در« ب» نیامده است.
[1760] ( 1) افساد: در« ب» نیامده است.
[1761] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1762] ( 3) آقا محمّد:« الف».
[1763] ( 4) دوّم:« الف».
[1764] ( 5) خدا! به حق محمّد( ص) و دودمانش او را( آقا محمّد) از دانشمندان صالح قرار بده.
[1765] ( 6) نوشته:« ب».
[1766] ( 7) او:« ب».
[1767] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1768] ( 2) فبعد: در« ب» نیامده است.
[1769] ( 3) صاحب: در« د» نیامده است.
[1770] ( 4) تعالی: در« د» نیامده است.
[1771] ( 5) است: در« د» نیامده است.
[1772] ( 6) سواد: رونوشت، کپیه.
[1773] ( 7) آمد:« الف، ب، ج».
[1774] ( 8) شده:« الف».
[1775] ( 1) ماند:« ب».
[1776] ( 2) تصدیع: زحمت.
[1777] ( 3) بهادر و دام عزّه العالی: در« ب» نیامده است.
[1778] ( 4) نکرد:« ب».
[1779] ( 1) بزرگان: در« ب» نیامده است.
[1780] ( 2) ما: در« ب» نیامده است.
[1781] ( 3) زمانی:« ب».
[1782] ( 4) جوره:« الف، د»، جوره- گونه و قبیل.
[1783] ( 5) شرذمه‌ای: کمی، اندکی، قلیلی.
[1784] ( 6) عراق:« ب، ج».
[1785] ( 7) آن: در« ب، ج» نیامده است.
[1786] ( 1) که: در« ب» نیامده است.
[1787] ( 2) مهموم و مغموم:« الف، ب، ج».
[1788] ( 3) ترجمه: من از شرّ رشک‌ورزان به پروردگار بندگان پناه می‌برم، و نفرین خدا تا روز قیامت بر آنان باد.
[1789] ( 4) باشد:« ب».
[1790] ( 5) دیدیم:« الف، ب، ج».
[1791] ( 1) شانه زوری: کنایه است از پافشاری نمودن در مطلب باطل.
[1792] ( 2) خدایا! تو را گواه می‌گیرم بر اینکه من نصیحت خود را کردم، و گواه تو برایم بس است.
[1793] ( 3) بدانید:« ب».
[1794] ( 4) کرده‌اند:« ب».
[1795] ( 5) و: در« الف» نیامده است.
[1796] ( 6) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1797] ( 7) و از اغراز:« ب».
[1798] ( 1) جهاز: کشتی.
[1799] ( 2) بنیان:« ب».
[1800] ( 3) بپا:« ب».
[1801] ( 4) فلک جناب، مالک رقاب: در« ب» نیامده است.
[1802] ( 5) به سبب:« ب».
[1803] ( 6) مخفی:« ب».
[1804] ( 7) خواهم:« ب».
[1805] ( 1) شعر: در« ب» نیامده است.
[1806] ( 2) امید چنان است که:« الف، ب، ج».
[1807] ( 3) مقدّر: در« ب» نیامده است.
[1808] ( 4) جمله فوق تمثّل به کلام مولا امیر المؤمنین علیه السلام است در خطبه شقشقیه، که حضرت پس از ایراد خطبه بلیغی جهت پاسخگوئی به سؤآل مرد بصری خطبه را ناتمام رها فرمودند، ابن عباس تقاضا کرد که حضرت خطبه را تمام فرمایند، فرمودند:
« تلک شقشقة هدرت ثم قرّت».
یعنی: آن شکایتها و گلایه‌ها از زمامداران پیشین همانند« شقشقه» شتر پائین آمد و برگشت به جای خود، و به عبارت دیگر: آتشی بود شعله‌ور گشت و فرو نشست.
شقشقه: عبارت از چیزی است مانند زبان که شتر از داخل خود بیرون می‌آورد و بر آن می‌دمد، سپس فرو می‌برد.( مجمع البحرین)
[1809] ( 1) الفرقان: 63.
[1810] ( 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1811] ( 3) خداوند گذشته را می‌بخشد.
[1812] ( 4) آه! نمیدانم:« الف، ب، ج».
[1813] ( 5) در کجا:« ب».
[1814] ( 6) شریف: در« ب» نیامده است.
[1815] ( 7) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1816] ( 1) ضرب المثلی است.
[1817] ( 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1818] ( 1) بلکه؛ این برتری از خداست، و خدا به هرکس که بخواهد می‌دهد، و خداوند صاحب فضلی بس بزرگ است، و درود، و رحمت، و برکات خداوند بر جمیع برادران مؤمن.
تحریر شد، در ماه ربیع الاوّل سال 1223 بعد از هجرت نبوی، که هزاران درود و تحیت بر هجرت کننده‌اش باد.
و من بنده جانی احمد فرزند محمّد علی فرزند محمّد باقر اصفهانی، مشهور به بهبهانی، خداوند بحق محمّد و علی- که درود خداوند بر آن دو و تمامی دودمانشان باد- ما را بیامرزد.
[1819] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1820] ( 3) رخصت:« ب».
[1821] ( 4) شهر:« ب».
[1822] ( 5) منتو بهادر:« الف»، مستوط:« ب».
[1823] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1824] ( 1) رفتاری:« ب».
[1825] ( 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1826] ( 3) کافر:« ب».
[1827] ( 4) محمّد حسین:« ب».
[1828] ( 5) سعادت:« ب».
[1829] ( 6) صفدر: در« ب» نیامده است.
[1830] ( 7) به‌جای( در)( از) باشد بهتر است.
[1831] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.
[1832] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1833] ( 2) علی: در« ب» نیامده است.
[1834] ( 3) از( نصرت جنگ) تا( منیر الدوله بهادر): در« ب» نیامده است.
[1835] ( 1) عنوان: در« ب، د» نیامده است.
[1836] ( 2) خدایا! بحقّ محمّد و دودمانش یاریش کن و حفظش کن و عزّتش بده.
[1837] ( 3) مستر دگلس صاحب»Henry Douglass «:« الف»، عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1838] ( 4)Judge .
[1839] ( 5)majstrate .
[1840] ( 1) عنوان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1841] ( 2)Appeal .
[1842] ( 3)Huggins .
[1843] ( 4) عنوان: در« الف، ب» نیامده است.
[1844] ( 1) کرده‌ام:« ب».
[1845] ( 1) عنوان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1846] ( 2) بود: در« د» نیامده است.
[1847] ( 3) عنوان: در« الف، ب» نیامده است.
[1848] ( 1) مرید: در« د» نیامده است.
[1849] ( 2) خاصان:« ج».
[1850] ( 3) و: در« ب» نیامده است.
[1851] ( 4) عنوان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1852] ( 5) امیر:« ب».
[1853] ( 6) ترشیز: کاشمر فعلی را گویند.
[1854] ( 1) عنوان: در« الف، ب، ج» نیامده است.
[1855] ( 2) لسّان: سخنور.
[1856] ( 3) و: در« ب» نیامده است.
[1857] ( 4) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1858] ( 5) آن:« الف».
[1859] ( 6) مکان:« ب».
[1860] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1861] ( 2) میر: در« د» نیامده است.
[1862] ( 3) و اغلب:« ب».
[1863] ( 4) و همگی:« الف».
[1864] ( 5) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1865] ( 6) و: در« ب، ج» نیامده است.
[1866] ( 1) من: در« ب» نیامده است.
[1867] ( 2) و: در« ب» نیامده است.
[1868] ( 3) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1869] ( 4) کردم:« الف».
[1870] ( 1) ورود دار الشرب مرشدآباد:« د»، عنوان:« د».
[1871] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1872] ( 3) کهوان:« الف، ب».
[1873] ( 4) و در آن:« ب».
[1874] ( 5) میرزا:« ب».
[1875] ( 6) مغویه: گمراه کننده.
[1876] ( 1) شعر:« الف».
[1877] ( 2) اعتباری:« ب».
[1878] ( 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1879] ( 4) جنرال:« الف».
[1880] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1881] ( 2) نمایند:« ب، ج».
[1882] ( 3) سوار شدند:« ب».
[1883] ( 1) خدایا! و ای مهربانترین مهربانان! به مهربانی خود؛ به نیکی و خوبی؛ آنان و همراهانشان را به مقصد برسان.
[1884] ( 2، 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1885] ( 2، 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1886] ( 1) از( نخبة الامراء- تا- امیر): در« ب» نیامده است.
[1887] ( 2) منیر:« ج».
[1888] ( 3) یعنی درآمد مالی ایشان در اداره حکومتی به قدر شأنش نیست.
[1889] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1890] ( 2) شعر: در« ب، ج، د» نیامده است.
[1891] ( 3) از( و اعظم- تا- بی‌اعتبار): در« ب» نیامده است.
[1892] ( 1) شعر: در« ب، ج» نیامده است.
[1893] ( 2) از( و دوستی- تا- از آداب): در« د» نیامده است.
[1894] ( 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1895] ( 1) حسینی دالان- حسینیّه.
[1896] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1897] ( 3) دوهزار:« ج».
[1898] ( 1) برسانند:« الف».
[1899] ( 1) پالکی؛ یک نوع سواری قدیمی است که چهار پنج متر طول و سه متر عرض داشته، و در دو طرف آن چهارچوب دستگیره داشت، و چهار نفر آن را بر دوش خود حمل می‌کردند( جامع اللغات: 133)، نالکی:« الف، ب، ج، د»، و آنچه از فرهنگ لغات هندی بدست آمده« پالکی» صحیح است.
[1900] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1901] ( 1) بنگالا:« ج».
[1902] ( 2) به غایت:« ب».
[1903] ( 3) آمد:« الف».
[1904] ( 4) حاصل: در« ب» نیامده است.
[1905] ( 1) شد:« د».
[1906] ( 2) در: در« ج» نیامده است.
[1907] ( 3) بنگاله:« ب، ج».
[1908] ( 4) سید علی:« ب، ج».
[1909] ( 5) اشرف: در« د» نیامده است.
[1910] ( 6) می: در« ب» نیامده است.
[1911] ( 7) سید علی:« ب، ج».
[1912] ( 1) مرحوم:« ب».
[1913] ( 1) مالک:« ج».
[1914] ( 2) از( جنگ- تا- جنگ): در« ب» نیامده است.
[1915] ( 3) بپردازم:« ب».
[1916] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1917] ( 2) می‌آوردند:« د».
[1918] ( 3) داکه: نام شهری بزرگ بوده است از ولایات هند در کنار رودی بزرگ.
جهانگیر بن اکبر شاه بابری در آبادی آن کوشید، و وسعت داد و به« جهانگیر نگر» موسوم نمود، زیراکه« نگر» در هندی به معنی شهر است و از کثرت استعمال« جها» از میان رفته« نگیر نگر» گویند، پارچه‌های لطیف سفید ممتاز در آنجا بافند و به اطراف برند، و شهر« سلحت» از توابع« داکه» است.( دهخدا به نقل از انجمن آرای ناصری)
[1919] ( 4) فصل و عنوان: در« ب» نیامده است.
[1920] ( 1) عزّت نشان:« ب».
[1921] ( 2) سیّد: در« د» نیامده است.
[1922] ( 3) چغانه؛ آلتی موسیقی که عبارت است از دو باریکه چوب تراشیده که انتهای آنها به هم متّصل بود، و آن را به شکل انبر و زنگ می‌ساخته‌اند، و زنگوله‌هایی در دو انتهای دیگر آن می‌بستند، و با بستن و باز کردن این دو شاخه زنگها، و زنگوله‌های مذکور به صدا در می‌آمد.( فرهنگ معین)
[1923] ( 4) چنگ؛ آلتی موسیقی از ذوات الاوتار که انواع ابتدائی آن شکل مثلث داشت، و شامل یک تخته به طول تقریبا یک گز و یک میله چوبی بود که به‌طور عمودی بر یک انتهای این تخته نصب می‌شد، و انتهای دیگر این میله چوبی، شکل دست انسان را داشت؛ و به تدریج تکمیل گردید.( فرهنگ معین)
[1924] ( 5) فقراء؛ اصطلاحا به دراویش و صوفیان اطلاق می‌شود.
[1925] ( 1) واحد مسافت هندی است که معادل ثلث فرسخ،« کروه» می‌باشد.( فرهنگ معین)
[1926] ( 2) حضرت:« د».
[1927] ( 3) در ذکر:« الف».
[1928] ( 1) حبور: شادمانی.( دهخدا نقل از ادیب نطنزی)
[1929] ( 2) فصل و عنوان: در« ب» نیامده است.
[1930] ( 1) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1931] ( 2) الأعیان:« ب».
[1932] ( 1) نوشته‌ام:« ب».
[1933] ( 2) عنوان: در« ب، ج» نیامده است.
[1934] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1935] ( 2) نمودم:« ج».
[1936] ( 3) بنگاله:« الف، د».
[1937] ( 4) از( شده‌اند- تا- تنقیه): در« ب» نیامده است.
[1938] ( 5) از( بیست و پنجم- تا- دوصد): در« ب» نیامده است.
[1939] ( 1) آن:« الف»، او را:« ب».
[1940] ( 2) قطعه این است:« ب».
[1941] ( 3) شعر:« الف».
[1942] ( 4) ز اهل:« الف».
[1943] ( 1) شعر:« الف».
[1944] ( 2) هرچند:« ب».
[1945] ( 3) شعر:« الف».
[1946] ( 1) دین:« الف، د».
[1947] ( 2) یعنی: نماز به تو پایدار شد.
[1948] ( 1) قطعه:« الف، ب».
[1949] ( 1) از:« ب».
[1950] ( 2) خدایا! بحق محمّد و دودمانش به دین و اهل دین عزّت ده، و خار گردان آنکه دین را خار می‌دارد، و یاری فرما آنکه دین را یاری می‌کند.
[1951] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1952] ( 1) اخراجات:« ب».
[1953] ( 2) الوسائل: 8/ 269- 268/ باب 6.
باید قضا نماید نمازش را همانطوریکه قضا شد، یعنی اگر در سفر قضا شد به نحو قصر، و اگر در حضر قضا شد به نحو تمام.
[1954] ( 1) را: در« ج» نیامده است.
[1955] ( 2) شعر:« الف».
[1956] ( 3) حج: 73.
[1957] ( 4) نمی‌کردم:« ب».
[1958] ( 5) خدایا! بر مخرّبین دین از پیشینیان و پسینیانشان تا روز قیامت نفرین و لعنت فرست.
[1959] ( 6) عنوان: در« الف، ب، د» نیامده است.
[1960] ( 1) شدم:« ب».
[1961] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1962] ( 3) را: در« ب» نیامده است.
[1963] ( 1) به تنقیح:« ب».
[1964] ( 1) و آن سه هزار و ششصد بیت است: در« ب» نیامده است.
[1965] ( 2) سه‌صد: سیصد.
[1966] ( 3) نوّاب: در« الف، د» نیامده است.
[1967] ( 1)( نیز از مؤلفات فقیر است جدول احکام شکیّات که در بندر عبّاسی تألیف شده و سهوا در متن نگارش نشده است)( منه غفر اللّه له): از« حاشیه الف، د».
[1968] ( 2) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1969] ( 3) سرافراز:« الف، ج».
[1970] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1971] ( 2) الأطهار:« ب».
[1972] ( 3) مائة: در« ب» نیامده است.
[1973] ( 1) لا ینکر:« الف، د».
[1974] ( 2) الفقهیة: در« الف» نیامده است.
[1975] ( 3) از( الدینیّة- تا- و ألّا یعول): در« الف» نیامده است.
[1976] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است، دام فضله: در« الف» نیامده است.
[1977] ( 2) الکتب الأربعة:« الف».
[1978] ( 3) و: در« ج» نیامده است.
[1979] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1980] ( 2) و الصلاة و السلام:« ب».
[1981] ( 1) لا حول و لا قوّة:« ب».
[1982] ( 2) جابلق: ناحیه‌ای از نواحی اصفهان است، و علّت نسبت میرزای قمّی به( جاپلاقی) یا( جابلق) همانا این بود که پدرش بعد از اینکه از گیلان به اصفهان رفته بود، ساکن جابلق شد و میرزای مرحوم در آنجا متولد شد.( روضات الجنّات: 5/ 369)
[1983] ( 3) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1984] ( 4) است: در« د» نیامده است.
[1985] ( 1) فاستخرت:« الف، ب».
[1986] ( 2) المحقّقین:« ب».
[1987] ( 3) المجتهدین:« د»، المحدّثین در نسخه بدل آمده است.
[1988] ( 1) عنوان: در« ب» نیامده است.
[1989] ( 1) بحار الأنوار: 15/ 28، حدیث 48.
[1990] ( 2) العبد الفقیر:« ب».
[1991] ( 3) الممجّد:« ب».
[1992] ( 1) میرزا:« ج».
[1993] آقا احمد کرمانشاهی، مرآت الاحوال جهان نما، 2جلد، انصاریان - قم، چاپ: اول، 1373 ه.ش.